حلقه ی یاران معلم کودکان آذربایجان
فضای سیاسی – اجتماعی ایران در سال های پس از کودتای ۱۳۳۲ فضایی منجمد و بسته بود و مخالفان در انزوایی نسبی نسبت به سیزده سال – فضای جنجالی صحنه ی سیاسی کشور – به سر می بردند. این خود مقدمه ای بود برای ظهور گروه های انقلابی که شاید چیزی برای از دست دادن در خود نمیدند. صمد بهرنگی و دوستانش از جمله مخالفان حکومت بودند که در این فضا رشد کردند و شروع راه دشوار مبارزه ی آنها را می توان از «دانشسرا» بررسی کرد.
در دانشسرا لوازم تحصیلی و پوشاک مجانی در اختیار کلیه ی دانش آموزان گذاشته می شد. اغلب دانش آموزان شبانه روزی و پانسیون بودند و کسانی هم که پانسیون نبودند، مبلغی پول تو جیبی به طور ماهیانه دریافت می کردند. در سال های پس از کودتا صمد بهرنگی و بهروز دهقانی در دانشسرا ثبت نام می کنند. اسد بهرنگی در کتاب «برادرم صمد بهرنگی» می نویسد : «در عرض چند ماه چنان به هم نزدیک شدند که گویی سال هاست با یکدیگر دوست هستند…»، «آن ها به کمک یکی دیگر از دوستانشان، روزنامه دیواری (خنده) را نوشته و به دیوار زدند»، «آنها از همان زمان کودکی با هم مطالعه کردند، فکر کردند و عاقبت راه مشترک برگزیدند.»
پس از دوره ی دو ساله ی دانشسرا آن دو در روستای ممقان از توابع آذر شهر (اکنون ممقان نام شهری در نزدیکی آذر شهر است) در یک مدرسه معلم شدند. صمد به کمک بهروز کتاب «قوشمالار و بولماجالار» را تالیف کرد و به بررسی فولکولور آذربایجان پرداخت. هم چنین در کلاس های درس شخصیت ها و قهرمانان تاریخی آذربایجان را علیرغم شرایط خفقان حاکم در دوران پهلوی، به شاگردانش معرفی می کرد. آن دو با کاظم سعادت در این روستا آشنا شدند. اسد بهرنگی از علیرضا نابدل «اوختای» و مناف ملکی با عنوان «دو کشف درخشان صمد» یاد می کند. نابدل در آن زمان دانشجوی حقوق دانشگاه تهران بود که پس از فارغ التحصیلی به تبریز می آید و معلم می شود. علیرضا نابدل در کنار گرایشات مارکسیستی که داشت شعرهایی به زبان ترکی می سرود وی همچنین کتابی با عنوان «آذربایجان و مسئله ی ملی» را نیز تالیف نمود. علیرضا و دوستانش به سفارش یکی از دوستانشان که کتابفروشی داشت تراکتوری می خرند و آن را به روستایی ها کرایه می دهند این کار علاوه بر این که درآمدی برای آنها محسوب میشد، موجبات نزدیکی به روستاییان و آشنایی با آنها را فراهم کرد. (پس از لو رفتن علیرضا و دوستانش دوستی که با ضمانت خود خرید تراکتور را ممکن ساخته بود چند سال زندانی شد) مناف هم ترک تحصیل کرده بود و فرش می بافت. صمد در کارخانه ی فرشبافی با او آشنا شد. جلال آل احمد پس از دیدار اولیه با مناف می گوید : «مثل نارنجک آماده انفجاری، ضامن کشیده و پر قدرت، این همه شجاعت زیر این همه فشار و خفقان؟! »
صمد و بهروز ضمن تدریس در روستا در دانشکده ی ادبیات در تبریز زبان انگلیسی خواندند. البته بهروز زودتر از صمد به دانشکده رفت و زودتر هم لیسانس گرفت و از بورسیه ای که به معلمان زبان انگلیسی می داند استفاده کرد و عازم آمریکا شد. بهروز در آمریکا نامه ای به صمد می نویسد و بیان می کند که موقعیت مناسبی برای دکترا در آمریکا برایش جور شده و از صمد و کاظم سعادت پرسیده بود اگر مصلحت است بماند. اسد بهرنگی از قول رحیم رئیس نیا می نویسد که کاظم و صمد در جواب می نویسند : «به بهروز نوشتیم که اکنون وقت این حرف ها نیست . اگر بمانی و دکترا بگیری خودم امضایش را باطل میکنم و تا دیر نشده در هر وضعی که هستی ول کن بیا ایران.» علی اشرف درویشیان در کتاب یادمان صمد بهرنگی می نویسد «در این زمان که بهروز در آمریکا بود، ارتباط سازمانی پیش می آید و صمد به بهروز نامه می نویسد که برگردد و بیاید …»
صمد با غلامحسین فرنود و رحیم رئیس نیا نیز دوست بود که در انتشار «روزنامه آدینه» باهم همکاری می کردند. صمد بهرنگی به همراه دوستانی که نامشان ذکر شد محفل مطالعاتی مارکسیستی – مائوئیستی راه انداختند . این محفل بعد ها به واسطه ی صمد بهرنگی و امیر پرویز پویان به محفل مطالعاتی مارکسیستی – مائویستی تهران (که بعد ها به افتخار نام مسعود احمد زاده به گروه رفیق مسعود نامیده و مشهور شد) وصل و ادغام گردید. این گروه همراه با گروه بیژن جزنی شالوده سازمان چریک های فدائی خلق را بنیاد نهاد. این سازمان دو سال بعد از مرگ صمد بهرنگی و پس از حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل واقع در استان گیلان در تاریخ ۴۹/۱۱/۱۹ اعلام موجودیت کرد. برخی نیز معتقدند فعالیت های مقدماتی برای تشکیل سازمان چریک های فدایی خلق در زمان حیات صمد بهرنگی شکل گرفته چرا که دیدارهای صمد با امیر پرویز پویان (نویسنده ی جزوه ی رد تئوری بقا و از بنیان گذاران سازمان چریک های فدایی خلق) در تبریز و تهران و گفته های رحیم رئیس نیا یکی از دلایل صحت این موضوع می تواند باشد. رئیس نیا می گوید : «در سال ۱۳۵۰ که ما را دستگیر کرده بودند و ما در زندان بودیم , دو تا از بچه های چریک هم آنجا بودند . … یکی از آن ها یحیی امین نیا بود که اعدام شد… روزی او را برای بازجویی مجدد بردند , وقتی برگشت گفت : کروکی چریک های شاخه ی آذربایجان را به من نشان دادند و من اسم صمد را بالای کروکی دیدم … »، «فکر می کنم سفر بهرنگی به تهران و دیدار او با امیر پرویز پویان در این مساله تاثیر داشته است.» با این وجود این ها هیچ چیز مبنی بر تلاش صمد بهرنگی برای تاسیس سازمان چریک های فدائی خلق که جنگ مسلحانه و مشی چریکی را برای رسیدن به اهدافش برگزیده بود، اثبات نمی کند. چیزی که مشخص است نزدیکی صمد بهرنگی به افراد اصلی این سازمان و فعالیت ها ی مشترک با آن ها در زمانی ست که هنوز سازمانی با مشی مسلحانه تشکیل نشده است. اسد بهرنگی می گوید : «در دوران زندگی صمد هیچ محفل و سازمان مبارزه مسلحانه تشکیل نشده بود.» شاید بتوان به خاطر افکار مارکسیستی و چپ صمد بهرنگی نقدهایی بر او وارد کرد اما چیزی که مسلم است این است که سازمانی که صمد بهرنگی در آن مشارکت داشت تا زمان حیات صمد اقدامی مسلحانه و چریکی نداشته است . از طرفی نباید فراموش کرد تمام اتفاقات را باید در بازه ی زمانی و شرایط اجتماعی ویژه اش بررسی کرد و سپس قضاوت نمود.
اسد بهرنگی می نویسد : «گروهی که بهروز یکی از اعضای موثر آن بود و جانش را هم در این راه گذاشت بعد از مرگ صمد راه افتاد لذا صمد نمی توانست عضو آن باشد … نمی توان هم گفت که اگر صمد زنده می ماند چه روشی را در پیش می گرفت. »
بهروز دهقانی که در جواب نامه اش مخالفت دوستانش را با ماندن وی در آمریکا میبیند به ایران برمی گردد. اما صمد بهرنگی دیگر نبود. ( مرگ بسیار مشکوک صمد بهرنگی در رود ارس پایان عمر معلم کودکان آذربایجان بود ) روز ۵۰/۲/۳۱ بهروز دهقانی ضمن تماس تلفنی با نهظت السادات روحی آهنگران تقاضای ملاقات وی را در سه راه امین می نماید که بلافاصله مامورین در محل ملاقات حاضر و اقدام به دستگیری وی می نمایند. بهروز مسلح بود و به یکی از مامورین به نام پاسبان شاهی شلیک می کند که منجر به مجروح شدن وی می گردد و سپس زیر شدید ترین شکنجه های ساواک کشته می شود. برگه ای از جیب اش یافته شد که زمان و مکان تماس بعدی او را با حمید توکلی روشن می ساخت. او به داشتن خانه ای مشترک با اصغر عرب هریسی اقرار کرده بود . عرب هریس به تازگی از سفر مراغه برگشته بود. او در این سفر دو قبضه اسلحه ی کمری و مقداری فشنگ خریداری کرده و آن ها را در تبریز به محمد تقی زاده چراغی تحویل داده بود. عرب هریسی در روز دستگیری بهروز دهقانی با او قرار ملاقات داشت . در محل قرار به جای دهقانی، تقی زاده حضور داشت و دستگیری بهروز را به او اطلاع داد. آن شب را آنان در خانه ی دیگری سپری کردند و روز بعد، برای تخلیه ی خانه اقدام نمودند و اثاث را به خانه ی دیگری منتقل کردند. بعد از ظهر آن روز عرب هریسی، تقی زاده چراغی و محمد تقی افشانی در حوالی میدان شوش قرار گذاشتند تا عرب هریسی برای دریافت یک هزار تومان ودیعه ی مسکن به بنگاه مراجعه کند. آن روز ابتدا افشانی به بنگاه سری زد تا عادی بودن اوضاع را کنترل کند. وی به عرب هریسی اطمینان داد که می تواند وارد بنگاه شود اما عرب هریسی دستگیر می شود. پس از آنکه عرب هریسی به قرار ملاقات برنگشت آن دو به تبریز برمی گردند. تقی زاده نزدیک چهار ماه به روستای شان رفت و پس از آن به آذر شهر بازگشت و چند روز بعد در آنجا دستگیر شد.
- بعد از دستگیری علیرضا نابدل چون امکان لو رفتن اعضاء شاخه وجود داشت بهروز دهقانی همراه خواهرش اشرف دهقانی به تهران آمدند. پیش از این نیز مقرر شده بود مناف فلکی به تهران بیاید. او هم در نیمه اردیبهشت به همراه رقیه دانشگری عازم تهران شد. رقیه دانشگری سمپات مناف فلکی بود. اینها با همدیگر کتاب هایی را مطالعه می کردند. در جریان همین کتابخوانی ها ، فلکی سخت دلباخته دانشگری می شود. ولی هرچه بود، این روابط از چشم گروه پوشیده ماند و یا آن که ترجیح داده شد پوشیده بماند.
فلکی می نویسد: « من و او در جریان کار عاشق یکدیگر شده بودیم که البته از گروه پنهان بود چون عشق در گروه ما طبق نظریات کمونیستی مطرود بود.» به همین جهت فلکی در دوران بازجویی خود می نویسد: « من تقاضایم این است که در یک فرصت مناسب که مقامات انتظامی صلاح ببینند با او عقد کنم.» آن دو به تهران آمده اند تا مشترکاً خانه ای را اجاره کنند. آنان پس از دو هفته جستجو، خانه ای در خیابان مجیدیه، خیابان کاوه اجاره کرده و به عنوان زن و شوهر در آنجا مستقر شدند. ساواک در جستجو برای دستگیری فلکی، احمد ریاضی عامل آشنایی دانشگری و فلکی را دستگیر کرد. در بازجویی هایی که ساواک از وی به عمل آورد. بیان داشت که تنها کسی که می تواند فلکی را معرفی کند. « رقیه دانشگری» است. از این رو ، ساواک برای یافتن دانشگری تحقیقاتی را آغاز کرد .از جمله ، منزل برادر وی «کاظم دانشگری » را در تهران تحت مراقبت قرار داد تا اینکه در تاریخ ۲۲/۴/۵۰ دانشگری برای عادی ساختن غیبت طولانی خود به منزل برادرش می رود و در آنجا توسط ماموران ساواک بازداشت می شود . برای دستگیری فلکی ، احمد ریاضی چهار راه حل به مامورین ساواک پیشنهاد کرد. که چهارمین پیشنهاد عبارت بود از « مرا در خیابانهای تهران بگردانند تا در صورت برخورد تصادفی با مناف او را معرفی کنم… برای دستگیری مناف من هر روز با یک اکیپ خیابان ها را می گشتم… من در یک چهار راه که به آن دروازه دولاب می گفتند یک نفر را از پشت دیدم که وارد مغازه ای شد البته از فاصله ۳۰۰ متری دیدم بلافاصله گفتم جناب سروان کاویانی یک نفر را من یک لحظه در پیاده رو دیدم که راه رفتنش مثل مناف بود… من نگاه کردم به مغازه، آنجا نبود . در جنب این مغازه یک دندان سازی بود. نگاه کردم آنجا دیدم مناف از پنجره ساختمان دارد بیرون را نگاه می کند… در فاصله ای که مناف از پله ها می خواست پایین بیاید و مرا ببیند… بدون زد و خورد دستگیرش کردند و با اینکه مناف یک هفت تیر و یک نارنجک داشت ولی نتوانست شلیک کند مناف بلافاصله یک خانه را لو داد… همکاری من به ثمر رسید و مناف دستگیر شد.» فلکی ، پس از دستگیری در همان نخستین بازجویی ها قرار بعدی خود را که با مسعود احمد زاده بود ؛ نزد مامورین افشاء می سازد.
حمید اشرف در کتاب جمع بندی سه ساله در این خصوص می نویسد : « ظاهراً مناف تصور می کرد که مسعود قرار دوم را اجرا نخواهد کرد البته این عذری برای خیانت مناف محسوب نمی شود. هر کس که قرار رفیقش را لو بدهد خائن است و در این هیچ تردیدی نمی توان کرد.» عملیات هایی که فلکی در آنها داشت الف – حمله به کلانتری شماره ۵ تبریز پیشنهاد چنین عملیاتی از سوی پویان به نابدل داده شده بود. بر اساس این پیشنهاد کلانتری شماره پنج تبریز شناسایی گردید. نفرات شناسایی کننده عبارت بودند از : بهروز دهقانی ، علیرضا نابدل ، عبدالمناف فلکی ، اصغر عرب هریسی ، جعفر اردبیل چی و محمد اسماعیل زاده. با قطعی شدن حمله به کلانتری مورد نظر ، نقشه عملیات طرح ریزی و اعضاء گروه عمل کننده تعیین شدند. برای گروه عمل کننده ابتدا تصویب شد که دهقانی ، نابدل و فلکی عضو گروه باشند. « ولی بعد نابدل و دهقانی یواشکی خود را کنار گذاشتند و هر یک ، یکی از سمپات های خود را نامزد تیم حمله کردند.» فلکی از این رفتار نابدل و دهقانی ناخرسند بود. بنابر این گروه چهار نفره مرکب از محمد تقی زاده چراغی ، جعفر اردبیل چی ، اصغر عرب هریسی به سرپرستی مناف فلکی برای حمله به کلانتری و تصرف مسلسل نگهبان درب جبهه تعیین گردیدند. آنان به دو دسته دو نفره تقسیم شدند. تقی زاده و اردبیل چی در جلو و فلکی و عرب هریسی با فاصله ای اندک در پشت آنان حرکت می کردند. به محض آنکه به مقابل کلانتری رسیدند تقی زاده پاسبان نگهبان را در بغل گرفت و اردبیل چی نیز با چکش برسر او کوفت . پاسبان شروع به داد و فریاد کرد، تقی زاده بند مسلسل را از سرنگهبان بیرون آورد و از صحنه گریخت. به دنبال او اردبیل چی نیز فرار کرد. اما پاسبان با فریاد به دنبال آنان بود. فلکی به سوی پاسبان شلیک کرد و او نقش برزمین شد. هر چهار نفر به سویی می گریختند.در یکی از کوچه های فرعی منشعب از کوچه فرشی ، فلکی مسلسل را از تقی زاده گرفت و در مقابل منزلی که از پیش تعیین شده بود به بهروز دهقانی تحویل داد. پس از آنکه فلکی و تقی زاده با عبور از چند کوچه به کوچه ای رسیدند که راه مشترکشان با عرب هریسی و اردبیل چی بود در این کوچه آنان فریاد های اردبیل چی را شنیدند و متوجه شدند که اردبیل چی با پاسبانی گلاویز است. فلکی و تقی زاده به کمک اردبیل چی رفتند و فلکی به سوی پاسبان گلوله ای شلیک کرد. تقی زاده ، اردبیل چی را از دست پاسبان رها کرد و با هم گریختند.آن شب را آنان ، منزل سمپات نابدل در کوچه حاج جبار نائب سپری کردند. مسلسل تصاحب شده مدتی بعد توسط نابدل به رحمت پیرونذیری تحویل داده شد.
ب- همین عملیاتی که فلکی در آن شرکت داشت . زمانش روز ۱۶ فروردین ، بین ساعت ۳۰/۱۰ الی ۱۱ شب تعیین گردید. ساعت ۳۰/۹ شب افراد تیم عمل کننده در آغاز به یوسف آباد رفتند تا اتومبیلی را سرقت کنند. مجید احمد زاده ، حسن نوروزی و خلیل سلماسی نژاد مامور سرقت اتومبیل شدند. درحالی که مناف فلکی مراقب اطراف بود. پس از آنکه اتومبیل سرقت شد ؛ فلکی خود را به مسعود احمد زاده رساند و خبر سرقت اتومبیل را به وی اطلاع داد. احمد زاده ساک هایی را که اسلحه و مهمات در آن بود از اتومبیل متعلق به تیم خارج کرده و به فلکی سپرد تا او به اتفاق دیگر افراد با ماشین سرقت شده به محل قرار بروند. مسعود احمد زاده اتومبیل تیم را در یکی از خیابانهای فرعی در منطقه چالهرز (حوالی حسینیه ارشاد) پارک کرده و در محل تعیین شده به دیگر افراد پیوست و همگی از آنجا روانه کلانتری قلهک شدند.
مسعود احمد زاده می نویسد:«… به محض نزدیک شدن به پاسبان مربوطه من اسلحه خود را کشیدم و همین که پاسبان خواست از مسلسل خود استفاده کند ، من نخستین تیر را به سوی وی شلیک کردم و با بوشکین به منظور گرفتن مسلسل با پاسبان درگیر شد. سپس من برای اینکه کسی نتواند از اتاقهای کلانتری به منظور درگیری با ما خارج شود چند تیر پیاپی به دروپنجره اتاقهای کلانتری شلیک کردم در این فاصله وان تروی به آتش زدن ماشین های کلانتری ( توسط کئکتل هایی که خود درست کرده بودیم) مشغول شد بعداً گشیرژ ( مناف فلکی ) نیز چند تیر به پاسبان شلیک کرد. البته ضروری نبود و در همین شلیک هاست که دست با بوشکین ( یکی از انگشتانش ) مجروح می شود ، سرانجام مسلسل را تصاحب کرده ، سوار ماشین شده و به طرف ماشین خودی روانه می شویم . » اعضای تیم عمل کننده ، آن شب را در خانه «وان تروی» به سر می برند و فردای آن روز ، مناف فلکی به منزل خواهر خود می رود و پس از چند روز به تبریز باز می گردد.
ت- عملیات دیگری که مناف فلکی به همراه اسداله مفتاحی در آن شرکت داشت عملیات مصادره موجودی بانک صادرات شعبه نیروی هوایی بود. حمید اشرف می نویسد:« تیم شماره دو رفیق مسعود یک بانک صادرات واقع در خیابان تهران نو را توسط یک واحد دو نفره مصادره کرد. در این عملیات رفیق مناف فلکی و اسداله مفتاحی شرکت جسته ، سه هزار تومان موجودی بانک را مصادره کردند. این عملیات کوچکی بود ولی خوب بود زیرا رفقا میبایست با شرکت در عملیات کوچک مهیای عملیات بزرگ شوند، بقول معروف « تخم مرغ دزد شتر دزد شود » درک عمیق این موضوع هم برای خود اهمیت دارد.»
جلال آل احمد ، مناف فلکی را در اولین دیدار نارنجک ضامن کشیده آماده انفجار ارزیابی کرده بود . این نارنجک منفجر شد.اما آل احمد زنده نبود تا قدرت تخریب نارنجک را بعد از انفجار ببیند. « مناف فلکی به سوی پاسبان شلیک کرد و او نقش برزمین شد.» دومین بار قدرت تخریب این نارنجک در عملیات کلانتری قلهک تهران دیده شد که در آن عملیات فلکی به جسد مرده پاسبان درب جبهه کلانتری شلیک کرد . سومین بار در مصادره موجودی سه هزار تومان بانک صادرات و برای چهارمین و آخرین بار آنگاه که نامه ای با عنوان « پیشگاه بندگان علیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر» خاک پای بی مقدار مناف تبریزی… (چریکهای فدایی خلق – محمود نادری) نوشته شد اوج قدرت تخریب این نارنجک مشاهده گردید.
دیدیم که در جریان یگانه و بزرگترین عملیات چریکهای فدائی خلق شاخه تبریز یعنی عملیات حمله به کلانتری شماره ۵۰ تبریز که در طی آن نگهیان درب جبهه کلانتری توسط فلکی و دیگر افراد تیم کشته شد و مسلسل اش را تصاحب کردند. دهقانی و نابدل « یواشکی خود را کنار کشیدند.» و باعث ناخرسندی مناف فلکی شدند. چون فلکی معتقد بود. « اگر واقعاً ما یعنی بهروز دهقانی و علیرضا نابدل و من به عنوان پیشرو و رهبر این عده هستیم باید خودمان در هر کار پیشقدم شویم تا درسی برای سمپات هایمان بشویم.»
عملیاتی که نابدل در دستگیر شد و نهایتا منجر به اعدامش گردید« پخش نخستین اعلامیه های سازمان و چسباندن آنها بدیوار کوچه ها» بود. در حین چسباندن اعلامیه ها با مامورین کلانتری پامنار درگیر می شوند . اشرف دهقانی می نویسد : « در این زدو خورد رفیق نابدل تیرخورده و بیهوش می شود و نمی تواند خود را بکشد…. رفیق نابدل به بیمارستان شهربانی منتقل می شود…. در همین روزها یکبار هم با استفاده از لحظه کوتاهی از غفلت نگهیانان ، خود را از طبقه سوم بیمارستان شهربانی پائین انداخته بود.او می خواست بدینوسیله خودکشی کند تا اسرار جنبش را فاش نسازد .اما این بار زنده مانده و فقط بخیه های شکمش پاره شده بودند. او با دست خود سعی کرده بود تا روده هایش را بیرون بریزد و بدینوسیله خود کشی کند اما مزدوران سررسیده و مانع این کار شده بودند.». عاقبت در همان سال ۱۳۵۰ همراه با عده ای دیگر از اعضاء سازمان چریکهای فدائی خلق اعدامش می کنند.
درباره کاظم سعادتی داده های تاریخی زیادی در دست نیست که حاکی از کارنامه تشکیلاتی وی باشد . از ایشان در تیم عملیاتی حمله به نگهبان درب جبهه کلانتری شماره ۵ تبریز که تنها عملیات شاخه تبریز سازمان چریک های فدائی خلق بود هم نام برده نمی شود.
اما اسد بهرنگی مرگ کاظم سعادتی را اینگونه می نویسد : « کاظم را از کلاس درس بیرون کشیدند و بردند، او خود مخفی نشده بود تا مامورین شک نکنند او نمی دانست که خودش هم لو رفته است. کاظم در همان شب بازداشتش مامورین را فریب داد و به خانه اش برگشت. او به دروغ در بازجوئی هایش گفته بود که امشب قرار است دوستانش همراه بهروز به خانه آنها بیایند ، به شرط آزادی خود قول داده بود که آنها را تحویل مامورین دهد… مامورین دروغ او را باور کرده بودند، پنهانی خانه را تحت نظر داشتند. نزدیکی های صبح صدای جیغ و دادو فریاد زن و بچه کاظم تمام همسایه ها و مامورین را به آنجا کشاند. کاظم در جلو شیر روشویی در حالی که شیر آب را باز گذاشته بود رگ بازویش را زده بود…. او منتظر نمانده بود تا سمی که خورده بود اثر خود را بدهد. از ترس این که نکند دستگیر شود رگ بازویش را هم زده بود.» مرگ کاظم سعادت آخرین برگ مبارزات و زندگی حلقه ی یاران صمد در آن سالهاست است .
_
منابع :
برادرم صمد بهرنگی نوشته اسد بهرنگی - نشر بهرنگی
جمع بندی سه ساله نویسنده حمید اشرف – انتشارات نگاه
یادمان صمد بهرنگی نویسنده علی اشرف درویشیان- انتشارات کتاب و فرهنگ
چریک های فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن ۱۳۵۷ – موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
ایران بین دو انقلاب یرواند آبراهامیان – نشرنی
اویان نیوز - مهدی رشیدی