هارای نیوز

خبری - تحلیلی

تشییع ، تدفین و مزار ستارخان رضا همراز محقق آذربایجانی

+0 به یه ن / بپسند
تشییع ، تدفین و مزار ستارخان چاپ ارسال
نوشته شده توسط رضا همراز   
03 اسفند 1393 ساعت 06:18
  • خوشبختانه تاکنون در مورد خدمات و رشادتهای ستارخان ، سردار ملی چندین کتاب و صدها مقاله به زبانهای مختلفی از طرف علاقمندان و متخصصان حوزه تاریخ نوشته شده که اکثریت قریب به اتفاق آنها در دسترس می باشند. طبق یک تحقیق راقم این سطور به لحاظ تعداد، بیشتر کتابها در مورد قهرمانان ملی ایران ، همانا درر مورد ستارخان نوشته شده اند . اما مع الاسف در مورد تشیع جنازه ، تدفین و مزار وی کمتر سخن گفته اند. البته واقعه شوم پارک اتابک نیز که در واقع مقدمه این تحقیق است از موارد دردناک تاریخ آذربایجان می باشد . شاید گذری شتابزده بر این واقعه در درک بهتر این نوشتار کمک نماید . نویسنده این سطور می کوشد تا با مراجعه به منابع اندکی که در دسترس است نسبت به این موضوع سخن گوید .
  • استاد زنده یاد علامه محمد قزوینی در رابطه با شهرت و آوازه ستارخان درنزد سایر ممالک چنین می نویسد : « ... ستارخان در مدت آن یازده ماه چون رابس رئیس جمیع مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها بود و مقاومت شدید طاقت فرسای اهالی در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی فقط و منحصراً در تحت راهنمائی و سرکردگی شخصی او اداره میشد . مندرجاً شهرت او از داخل بخارج ایران سرایت کرد و صیت شجاعت و مردانگی او در تمام دنیا انتشار یافت و در غالب جراید اروپا و امریکا هر روز با خط درشت اسم ستارخان در صفحه اول روزنامجات با تفصیل جنگهای او و مقاومتهای سخت او در مقابل قشون دولتی چاپ میشد و خوانندگان آن جراید را قرین اعجاب و تحسین می نمود و عدة از جراید اروپا و آمریکا وقایع نگارهای مخصوص بتبریز فرستاده بودند و من در آن اوقات تازه بپاریس آمده بودم و از بس اشتیاق باخبار تبریز داشتم هر روز صبح بسیار زود از خواب برخاسته از منزل بیرون میآمدم و چندین روزنامه و یک روزنامه انگلیسی « نیویورک هرالد » که در پاریس طبع میشد ولی  شعبة از نیویورک هرالد خود نیویورک بود میخریدم و اخبار این روزنامة اخیر که بواسطة وقایع نگار خودش از تبریز یا از طهران باروپا فرستاده میشد از تمام جراید دیگر مفصل تر بود و من تمام این جراید را قبل از آمدن بخانه روی نیم کتی در یکی از باغهای کوچک محله نشسته میخواندم و سپس با قلبی راضی و بکلی خوشحال و در پس نفس خود در میان اروپائیان سر بلند بخانه برمی گشتم و بصرف صبحانه می پرداختم .» (1)
  • در حوادث‌ سال‌ 1290 شمسی‌ که‌ « دیگر هیچ‌ عاملی‌ نمی‌توانست‌ جلوی‌ مردم‌ شهر را بگیرد، مردم‌ بازارها را تعطیل‌ کرده‌ و به‌ خیابان‌ ریختند. تلگرافی‌ برای‌ ستارخان‌ فرستاده‌، قهرمان‌ پا و دل‌ شکسته‌ تبریزی‌، از عزلتگاه‌ خود درتهران‌ نامه‌یی‌ برای‌ تبریز فرستاد که‌ بایستید و نامه‌یی‌ برای‌ مجلس‌ که‌ برای‌ دفع‌ محمدعلی‌ میرزا آماده‌ جانبازیم‌. دوباره‌چشم‌ها به‌ سوی‌ تبریز برگشت‌. چهارشنبه‌ یازدهم‌ مرداد 1290 را روزی‌ بزرگ‌ نوشته‌اند" (2) ستارخان‌ در نامه‌هایی‌ که‌ دردست‌ است‌ مهر خود را گاهی اوقات « خادم‌ ملت‌ « ، گاهی « یا ستارالعیوب » ، گاهی نیز « فدایی ملت » می‌نویسد . او بارها می‌گفت‌ « من‌ سگ‌ این‌ ملتم‌، آرزو دارم‌ بمیرم‌ و نبینم‌ که‌ اجنبی‌ تبریز راگرفته‌«  (3)

  • خوب‌ می‌دانیم‌ که‌ رفتن‌ ستارخان‌ به‌ تهران‌ از موارد دلپذیری‌ نیست‌. چرا که‌ در نهایت‌ جز ادبار وناکامی‌ و در نهایت‌ شهادت‌ حاصل‌ دیگری‌ به‌ همراه‌ نداشت‌. البته خود ستارخان نیز چندان دلخوش این قضیه نبود . او خوب می دانست که عاقبت این کار چه خواهد شد از این رو درخواست های آنان را چندین مرتبه رد کرده بود . اما در آخر مجبور شد که شب عیدی با چشم اشکبار وطن خود را ترک کند . در تلگراف نیکسن به ادوارگری راجع به این موضوع مهم چنین می خوانیم :

  • تلگراف عالیجناب نیکسن به عالیجناب ادوارگری

  • از پترزبورگ 18 مارس 1910

  • امروز بعد از ظهر آقای ایزولسکی تلگرافی که تازه رسیده بود برای من قرائت نمود . مفاد تلگراف اینکه ستارخان حکم ثانوی احضار به تهران را جداً و جزماً رد و امتناع کرده ... ایالت و یپرم اظهار عجز از توسل به قوای قهریه در این موضوع نموده اند . » (4)  

  • البته تلاش روس و انگلیس به همراه نوکران و سر سپردگانشان در ایران مبنی بر کشاندن گردان آزادی از تبریز به تهران کار سختی بود . آنها بارها سعی و تلاش وافری کردند . اما بلاخره موفق شدند . ذیلاً در این راستا به چندین تلگراف تمثیل جسته می شود .

  • تلگراف عالی جناب بارکلی به عالیجناب ادوارگری

  • از تهران 20 مارس 1910

  • آقای شیلی تلگرافی خبر میدهد که در پنج ساعت بعد از ظهر 19 ماه جاری ستارخان و باقر خان از تبریز حرکت کردند . هر یک از آنها پنجاه سوار همراه دارند . به علاوه بعضی از سوارهای یپرم و قزاقهای ایرانی نیز همراه بودند . منزل اول آنها باسمنج است که دو ساعت از شهر فاصله دارد . از قرار گزارش مشار الیهما برای عید نوروز که چهار پنج روز دیگر خواهد بود در آنجا توقف خواهند نمود . شهر کاملا منظم است و هیچ اتفاقی از حرکت آنها واقع نشده است . (5)  

  • تلگراف عالیجناب بارکلی به عالیجناب ادواردگری

  • از تهران 18 مارس 1910

  • در تعقیب تلگراف امروز خودم ؛ افتخار دارم که تلگراف ذیل را که از قونسول دولت فخیمه از تبریز رسیده ؛ عینا مخابره نمایم : " ایالت الان به همکار محترمم قونسول روس اطلاع داده که ستارخان و باقرخان فردا ( شنبه ) دو ساعت بعد از ظهر ؛ با یک عده سوار از تبریز حرکت خواهند کرد و دیگر ایالت اظهار داشته اند که مبلغ سه هزار و پانصد تومان به آنها داده شده که 2500 تومان آن برای سوارها و هزار تومان برای خودشان بوده باشد "  (6)  

  • تلگراف عالیجناب بارکلی به عالیجناب ادوارگری

  • از تهران 18 مارس 1910

  • خواهشمندم به تلگراف مورخه 16 مارس خودتان مراجعه فرمایید . قونسول دولت فخیمه از تبریز تلگراف ذیل را کرده است : " حکم دولت راجع به حرکت فوری ستارخان و باقرخان از تبریز دیروز به توسط ایالت به آنها اطلاع داده شد. ستارخان در کمال جسارت امتناع نموده ولی ظاهراً حرکت خود را موکول به دادن وجهی نموده است . از قرار اطلاع حاصلة مشارالیه ده هزار تومان خواسته است . به هر حال مذاکرات در بین است و امید میرود که مساله به طور مطلوب و رضایت خاتمه پذیرد . "  (7)  

  • تلگراف عالیجناب ادوارگری به عالیجناب بارکلی

  • از وزارت امور خارجه 16 مارس 1910

  • خواهشمند به تلگراف مورخه 15 مارس از پترزبوگ مراجعه نمایید . خیلی لازم و بسندیده است که ستارخان و باقرخان فورا از شهر تبریز عزیمت نمایند و دولت ایران برای انجام این مقصود باید هر اهتمام جد و جهدی که لازم است بنماید . (8)

  •   مرحوم‌ نصرت‌ الله‌ فتحی‌ در کتاب‌ ارزشمند (سخنگویان‌سه‌گانه‌ آذربایجان‌) از زبان‌ مرحوم‌ ناطق‌ می‌نویسد: " در اوایل‌ پائیز 1328 هجری‌ بود که‌ به‌ تهران‌ وارد شدم‌، پس‌ از دو روزنشانی‌ محل‌ سکونت‌ ستارخان‌ را گرفتم‌، گفتند در خانه‌ مختارالسلطنه‌ قره‌باغی‌ است‌، وارد شدم‌ خودش‌ به‌ ترکی‌ گفت ‌"کیمدی‌؟" یعنی‌ کیست‌؟ گفتم‌ منم‌ خان‌، آمده‌ام‌ احوال‌ پرسی‌ شما. حالتان‌ چطور است‌؟ قبل‌ از اینکه‌ ستارخان‌ جواب‌ بدهد،تعجب‌ کردم‌ که‌ چطور از حواریون‌ از قبیل‌ حاج‌ اسمعیل‌ امیرخیزی ‌ـ اسمعیل‌ یکانی ‌ـ نایب‌ حسین‌ خان‌ موتمن‌ الایاله‌، حاجی‌ عباس‌ توتونچی ‌، میر جعفر پسر حاج‌ سید اسلام ‌ـ نایب‌ خلیل‌ ارکی‌ و صدها امثال‌ آنها ـ هیچکس‌ نیست‌ جز دو نفریکی‌ "یدالله‌ خان‌" پسرش‌ و دیگری‌ اسمعیل‌ نوکرش‌... در جواب‌ احوال‌پرسی‌ من‌ با صدای‌ حزن‌ انگیزی‌ گفت‌: دیدید این‌نامردها چه‌ بلائی‌ بسرم‌ آوردند؟ من‌ که‌ از این‌ حرفها سر در نمی‌آورم‌ با اینکه‌ سواد نداشتم‌ نمازم‌ را درست‌ بخوانم‌، مرا بابی‌ ]نام‌[  نهادند بالمال‌ مثل‌ مردمان‌ کوفه‌ مرا بدین‌ روز سیاه‌ نشانیدند. می‌بینی‌ این‌ طهرانیها مرا چگونه‌ زجرکش‌ می‌کنند؟ درحالی‌ که‌ حرف‌ میزد مشامم‌ پر از بوی‌ عفنی‌ شده‌ بود که‌ سخت‌ آزارنده‌ می‌بود. پرسیدم‌ این‌ بوی‌ چیه‌؟ گفت‌: من‌ نه‌ یک‌پرستار دارم‌ و نه‌ یک‌ طبیب‌ هست‌ که‌ به‌ معالجه‌ من‌ اقدام‌ کند، ابراهیم‌ بمن‌ گفت‌ یک‌ بزغاله‌ای‌ را بکشم‌ و پوست‌ آنرا گرم‌ گرم‌روی‌ زخم‌ به‌ پیچم‌، مطابق‌ دستور او عمل‌ کرده‌ام‌ ولی‌ پوست‌ گندیده‌، نمی‌دانم‌ چه‌ بکنم‌، تمام‌ آنهائی‌ که‌ برای‌ پر کردن‌ جیب‌خود دور مرا گرفته‌ بودند، پس‌ از حصول‌ به‌ مقصود از اطراف‌ من‌، حتی‌ میر جعفر پسر سید اسلام‌ هم‌ مرا ترک‌ گفته‌ است‌. نزدیک‌تر رفتم‌ دیدم‌ پایش‌ ورم‌ کرده‌ و چهل‌ درجه‌ تب‌ دارد"(9) آری‌ این‌ همان‌ فرزند نامدار آذربایجان‌ است‌ که‌ در تبریز ندای‌ مشروطه‌ سرداده‌. آن‌ هم‌ زمانی‌ که‌ حتی‌ بعضی‌ها و به‌ عبارت‌ صحیح‌ خیلی‌ها نام‌ مشروطه‌ را نه‌ شنیده‌ بودند و نه‌می‌دانستند که‌ چه‌ صیغه‌ای‌ است‌! متاسفانه دولتی که به همت وی به روی کار آمده بود حتی اجازه انتقال جنازه اش را به تبریز صادر نکردند ! بی جهت نبود که عارف قزوینی  این ترک ؛ ترک ستیز در یکی از تصنیف های خود  در حق ستارخان می سراید :

  • حضرت ستارخان فتح برازنده کرد                         

  • مرده ی مشروطه را تا به ابد زنده کرد

  • جان فدای وطنم می کنیم                                       

  • خاک و خون را کفن می کنیم

  • ای خفتگان ایران ؛ ای حامیان ایمان                          

  • ای عالمیان بی جان

  • صحبت از ستارخان بود و شجاعتش . صحبت از ستارخان بود و آوارگی اش و به عبارتی مظلومیتش . بعد از واقعه اسف بار و شوم پارک اتابک که این بار دیگر آن ستارخان به نظر نمی رسید ! آری‌ آن‌ گلوله‌ای‌ که‌ توسط یاغیان‌ به‌ پای‌ ستار خورده‌ بود کارش‌ را بلاخره‌ کرد و این‌ محبوب‌ القلوب‌ خلق‌، اندک‌ اندک ‌همچو شمع‌ رو به‌ خاموشی‌ گذاشت‌. « عصر روز سه‌شنبه‌ 25 آبانماه‌ 1293 شمسی‌ (28 ذیحجه‌ 1332 ق‌) قلب‌ ستارخان‌ ازحرکت‌ باز ایستاد. ] قلبی‌ که‌ در آن‌ محبت‌ مردمی‌ به‌ این‌ بزرگی‌ در آن‌ جای‌ گرفته‌ بود.[ در تصویر لحظه‌های‌ بازپسین‌ حیات‌ سردار ملی‌، از قلم‌ نویسنده‌ حماسه‌اش‌ کمک‌ بگیریم‌.  « سردار نیرویش‌ را جمع‌ کرد. دستش‌ را از زیر پتو بیرون‌ آورد. روی‌ شانه‌محمود گذاشت‌ و گفت‌: گوش‌ کن‌، من‌ به‌ هوش‌ هستم‌، وصیتم‌ کوتاه‌ است‌. من‌ توی‌ رختخواب‌ می‌میرم‌. گلوله‌، در نبردبی‌درنگ‌ مرا از پای‌ در نیاورد. باقر ]خان‌[ جور دیگری‌ مرد. فقط تو مانده‌ای‌. چگونه‌ زندگی‌ خواهی‌ کرد؟ چگونه‌ پیکارخواهی‌ کرد؟... مسله‌ مهم‌ این‌ است‌: تسلیم‌ نشوید، تن‌ به‌ بردگی‌ مدهید، مانند سنگ‌، مانند آهن‌ و فولاد باشید... من‌ درباره‌ گفتگویم‌ با پیرمردی‌ در زنجان‌ شرح‌ داده‌ام‌. از او پرسیدم‌: بابا بزرگ‌! مردم‌ آذربایجان‌ پیش‌ از هر چیز به‌ چی‌ نیازمندند؟ اوبه‌ من‌ جواب‌ داد: آزادی‌، فرزندم‌ آزادی‌... پشت‌ پنجره‌ بادی‌ طوفانی‌ می‌وزید. سپس‌ رگبار پائیزی‌ باریدن‌ گرفت‌. قطره‌های‌درشت‌ باران‌ به‌ شیشه‌ها می‌خوردند. در سر و صدای‌ طوفان‌، صدای‌ سردار خاموش‌ شد..» (10) محمود پاینده‌ لنگرودی‌ درشعر ستارخان‌ خود چه‌ زیبا و حزن‌انگیز مرگ‌ ققنوس‌ را به‌ تصویر کشیده‌:

  •  

  • فریاد خشم‌ مردم‌ تبریز قهرمان‌

  • چون‌ بانگ‌ رعد در دل‌ افلاک‌ می‌شکست‌

  • و زهر غریو غرش‌ رگبار سرب‌ داغ‌

  • جان‌ دلاوری‌ به‌ دل‌ خاک‌ می‌نشست‌

  • می‌بست‌ دلمه‌ بر تن‌ تبدار رزمگاه‌

  • خون‌های‌ زخم‌ پیکر از دست‌ رفتگان‌

  • دود سیاه‌ آتش‌ و باروت‌ می‌دوید

  • در چشم‌های‌ خسته‌ سنگر گرفتگان‌

  • میدان‌ شهر کهنه‌، چو خورشید شامگاه              

  • می‌شست‌ تشنه‌کام‌، به‌ خون‌ دست‌ و روی‌ خویش‌

  • تا رنگ‌ خشم‌ گیرد و تا زد به‌ سوی‌ خصم‌

  • همپای‌ رزم‌ مرد پیکار جوی‌ خویش‌

  • هر کوچه‌ می‌سرود، سرود بزرگ‌ را

  • هر گوشه‌ بود سنگر آزاد مردمان‌

  • تا پیش‌ تاخت‌ سوی‌ شتربان‌ ننگ‌ خیز

  • ستارخان‌ زکوی‌ امیرخیز قهرمان‌

  • اردوی‌ ارتجاع‌، چو خس‌ از تهیب‌ سیل‌

  • دزدانه‌ می‌گریخت‌ به‌ دامان‌ چاله‌ها...

  • فریاد می‌کشید خیابان‌ جنگجو:

  • - تبریز نیست‌ جای‌ تلاش‌ زباله‌ها

  • فرمانده‌ بزرگ‌ صف‌ ضد انقلاب‌

  • درمان‌ کار را به‌ دم‌ گرم‌ حیله‌ دید

  • تا وارهد زحمله‌ سخت‌ مجاهدان‌

  • ناگاه‌ سوی‌ سنگر ستارخان‌ دوید

  • بالا به‌ گفت‌: ]حیف‌ از این‌ رزم‌ بی‌دریغ‌

  • بیهوده‌ جان‌ خویش‌ در این‌ ره‌ تلف‌ کنی‌

  • آشوب‌ چیست‌؟ پول‌ و حکومت‌ نثارتست

  • ‌گر ترک‌ این‌ گروه‌ به‌ ناخلف‌ کنی‌[

  • سردار با شهامت‌ آزادگان‌، زخشم‌

  • خندید و گفت‌: آنچه‌ تو پنداشتی‌ خطاست‌

  • من‌ مرد کار زارم‌ و دانم‌ در این‌ نبرد

  • با دشمنان‌ ملت‌ ما آشتی‌ خطاست‌

  • بگذار با گلوله‌ بیگانه‌ جان‌ دهم‌

  • در راه‌ فتح‌ مردم‌ رزم‌ آزمای‌ خویش‌

  • ... آنگاه‌ همچو سیل‌ خورشید و بانگ‌ زد در راه

  • ‌ رستخیز، عزیزان‌ من‌ ـ به‌ پیش‌ (11)

  • دو روز پس‌ از شهادت‌ سردار کمیته‌ای‌ که‌ تشکیل‌ شده‌ بود جنازه‌ مطهرش‌ را بر روی‌ توپی‌ گذاشته‌ و با تشریفات خاصی تشیع‌ و سپس‌ در شاه‌ عبدالعظیم‌ تهران‌ به‌ خاک‌ سپرده‌اند. راجع به دفن این گرد آزادی در سندی ؛ احترام خلق به ایشان محرز می گردد . بنگرید این سند ارزشمند و چاپ ناشده را .

  • حکومت حضرت عبدالعظیم                         

  • --------------------                                                                                          بتاریخ 2 شهر محرم الحرام سنه 1333

  • نمره 700

  • راپورت زاویه مقدسه

  • مقام محترم حکومت جلیله درالخلافه طهران دامت شوکه

  • در یوم سلخ ذی حجة الحرام بعد از ظهر معون از مقام منیع حضرت مستطاب اشرف نایب وزارء دامت شوکة که به اداره ژاندارمری اطلاع داده شود برای چهار به غروب جنازه مرحوم سردار ملی را بزاویه مقدسه میاورند . عدة ژاندارم خود را جهة استقبال به دروازه بفرستند . برای حکومت هم دستور العملی کتباً خواهند فرستاد به اداره ژاندارمری اطلاع داده تمام ژاندارم ها را جلوتر فرستادند و خود بنده هم چون حسب الرسم دستور العملی نداشتم من غیر رسم تا اول خیابان رفتم اول مغرب جنازه را وارد نمودند ابتداً جنازه را در سر مقبره مرحوم شاه شهید گذاردند و بعضی نقاط را دیدند برای محل دفن قرار دادند  شب را جنازه در سر مقبره شاه بماند صبح از طهران مراجعت کرده قرار محل دفن را بگذارند سالار ملی و بعضی از همراهان عودت نمودند . بعد جناب آقای آقا سید جلیل و چند نفر دیگر ساعت سه از شب در مدرسه امین السلطان جنازه را در جلو تخت که مقبره مرحوم میرزا نظام خان که متولی سابق آستانه مقدسه بود دفن نمودند . محض اطلاع خاطر مبارک عرض شد .

  • حکومت زاویة عبدالعظیم  (12)                                         

  •   اما گوئی‌ دشمنان‌ قسم‌ خورده‌ آزادی‌ از تشیع جنازه و نیز مقبره‌ سردار ملی‌ هم‌ بیم‌ داشتند چرا که‌ " آرامگاه‌ سردار تا سال‌ 1324 شمسی‌، وضع‌ حقیرانه‌ داشت‌. در این‌ سال‌ آزادی‌خواهان‌ متینگ‌ پرشوری‌ برسر قبر سردار ملی‌ تشکیل‌ می‌دهند و بعد برای‌ او یک‌ آرامگاه‌ موقتی‌ ساخته‌ می‌شود. آرامگاه‌ موقتی‌ سردار دیری‌ نمی‌پاید،چون‌ یک‌ سال‌ بعد سیاه‌ دلان‌، آن‌ را با خاک‌ یکسان‌ می‌کنند و حرمت‌ تربت‌ را نگه‌ نمی‌دارند. گویی‌ جسد پوسیده‌ سردار را،بلای‌ جان‌ خود می‌یابند...» (13) منشی  ، محرم اسرار و دستیار ستارخان در جلد دوم اثر ارزشمند خویش با عنوان « قیام آذربایجان و ستارخان » در مورد  تشریفات تشییع جنازه وی می نویسد : روز پنجشنبه سه ساعت بغروب مانده عده زیادی از افراد ژاندارم و  قزاق و سواران بختیاری و پلیس سواره و پیاده که قبلاً برای ادای مراسم تشییع جنازه مقرر شده بود همه با ترتیب حاضر بودند و جنازه را بر روی توپ گذاشته با موزیک و احترامات فوق العاده که در خور مقام چنان سردار معظم ملی بود حرکت داده از سمت خیابان دروازه حضرت عبدالعظیم روانه شدند .در آن روز نیز اهالی بازار از ابراز احساسات خودداری نکرده و دکان های خود را بسته و برای اجرای مراسم تشییع تعطیل کرده بحضرت عبدالعظیم رفتند و جنازه را در صحن در محلی که قبلاً تهیه شده بود دفن کردند . در این دو سه روز آثار حزن و ملال در چهره مردم نمایان بود و همه بر مرگ این مرد نامدار تاسف میخوردند » (14) خدمات‌ این‌ پیشقراول‌ آزادی‌ بر هیچ‌ کس‌ پوشیده‌ نیست‌. میرزا مهدی‌ خان‌ علیم‌ السلطنه‌، منشی‌باشی‌ شیرازی‌ تا به‌ ستارخان‌ می‌رسد می‌نویسد: « و اول‌ کسی‌ که‌ در اعاده‌ مشروطیت‌ و حفظ ناموس‌ ملت‌ و مملکت‌پای‌ ثبات‌ فشرد و گوی‌ مسیقت‌ از شجاعان‌ و ابطال‌ روزگار برد حضرت‌ ستارخان‌ بود که‌ در آذربایجان‌ بعد از واقعه‌ تدمیرمجلس‌ مقدس‌ هوای‌ وطن‌ پرستی‌ و نشاء غیرت‌ و ناموس‌ چنان‌ در دماغش‌ رسوخ‌ کرد که‌ از جان‌ و هستی‌ درگذشت‌ با عدم‌ذخائر جنگی‌ گران‌ افراشت‌ و به‌ یدان‌ نیک‌ نامی‌ پای‌ استبطار گذاشت‌. به‌ معاونی‌ جنگجو چون‌ حضرت‌ باقرخان‌ و به‌مساعدت‌ سلحشوران‌ آذربایجانی‌ چندان‌ در مقابل‌ اردوی‌ نظامی‌ محمدعلی‌ میرزا که‌ به‌ ریاست‌ عین‌الدوله‌ در حول‌ شهرتبریز با توپهای‌ ته‌ پر و مسلسل‌ تشکیل‌ یافته‌ و توپ‌ و مسلسل‌ و سواران‌ رحیم‌خان‌ و اقبال السلطنه‌ و صمدخان‌ و دوزدان‌خانگی‌ مثل‌ میرزا حسن‌ آقا و سیدهاشم‌ که‌ اطراف‌ آنها را گرفته‌ بوده‌اند مقاومت‌ نموده‌، قریب‌ به‌ هشت‌ ماه‌ جنگهای‌ نمایان‌کرده‌ و فتح‌های‌ شایان‌ نموده‌ و هر زمان‌ مثل‌ شیر خشمناک‌ سپاه‌ دشمن‌ را در هم‌ شکسته‌، در حالتی‌ که‌ سپاه‌ دشمن‌ شمرآذربایجان‌ را مثل‌ نگین‌ انگشتری‌ احاطه‌ و سد باغ‌ طروق‌ و شوارع‌ نموده‌، وصول‌ قوت‌ را بر آنان‌ لایصل‌ داشته‌، به‌ حدی‌ که‌این‌ مردان‌ شجاع‌ تشنه‌ و گرسنه‌ سینه‌ را هدف‌ تیر دشمن‌ کرده‌ گاهی‌ برای‌ سد جوع‌ به‌ گیاه‌ و اوراق‌ درخت‌ قناعت ‌نموده‌...» (15)

  • -                 بعد از شهادت  این گرد آزادی که همیشه خود را خادم وطن؛ خادم ملت و یا ستار العیوب می خواند  ، تقی زاده  خون دل می خورد و چه بسا این بایاتی را زمزمه می کرد

  • تبریزیم سینه سینه

  • گون دوشدو سینه سینه

  • ستار گولله سی دیسین

  • دوشمه نین سینه سینه

  •   مخصوصا هنگامی که به زیارت قبر وی مشرف می شد . وی با دیدن قبر مظلومانه ستارخان سعی می کرد که کمکی به باز سازی آن نماید اما چگونه ؟ او در نامه ای به مرحوم صادق صادق / مستشار الدوله تبریزی / در خواست کمک می کند بنگرید نامه تقی زاده را .

  •  

  • خدمت جناب آقای صادق ( مستشار الدوله )

  • شرح خدمات و مجاهدات مرحوم ستارخان ( سردار ملی ) در استقرار مشروطیت خدمت جنابعالی زائد بنطر می رسد و در حکم توضیح واضحات خواهد بود و تصور می رود و بلکه یقین است که مایل بتکریم و تعظیم نام او که قطعاً باعث خشنودی روح آن مرحوم نیز خواهد بود می باشید ؛ اینست که با اطمینان به این نیت خیر جنابعالی بدینوسیله تصدیع می دهد که مقبره آن مرحوم در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم (ع) بحال فراموشی و خرابی افتاده که بهیچوجه شایسته مقام جلیل آن راد مرد آزادی طلب نیست و بمنظور تعمیر آنجا و بنای مقبره جدید بنطر رسیده که اعانه ای از علاقمندان جمع آوری شده و پس از تحصیل مبلغ قابلی شروع بکار شود .

  • اینک در صورتیکه جنابعالی که بقیه الماضین وکلای حتی دوره اول مجلس شورای ملی می باشید با این نظر موافقت داربد شرح ضمیمه را ملاحظه و نسخه مربوط را امضا فرمائید که در جریده اطلاعات برای استحضار عموم علاقمندان چاپ و مقدمات کار فراهم شود .

  •                                                                                         سید حسن تقی زاده  (16)

  •  

  • اکنون قبر محقر ستارخان در مکان اولیه اش یعنی قبرستان مقام حضرت شاه عبدالعظیم شهر ری که قبلاً باغ طوطی خوانده می شد موجود و گه گاهی مورد زیارت دوستدارانش واقع می گردد . قبر فعلی وی هیچ از قبور دور و برش قابل تفتیش نیست  و همانا بصورت معمولی می باشد . بر روی سنگ مزار وی  این کلمات را  که فرازهایی از یک نامه اش می باشد را نقر کرده اند : (17)

  • این بنده عاصی ستار برای اجرای

  • احکام شریعت غراء احمدی ، مطابق

  •  احکام صادره علما ء اعلام از جان و

  •  مال و اولاد و هستی خود صرف نظر کرده

  •   تا دولت جابره تبدیل بر دولت عادله

  • و قوانین حضرت سید المرسلین رویه و

  •  مسلک اهل اسلام شود .

  •                                                        ستار

  • آرامگاه مجاهد مسلمان

  • ستارخان

  • فرزند حاج حسن قراجه داغی

  • که بدلیل رهبری مقاومت سرسختانه

  • مردم آذربایجان در مقابل اشغالگران

  • و دشمنان مشروطه بعنوان

  • سردار ملی

  • معروف گردید و سر انجام پس از عمری مبارزه

  • و تلاش در روز 25 آبان ماه سال

  • 1293 ه . ش دارفانی را وداع گفت (18)

  •  

  • منابع و توضیحات :

  • 1-                  مجله یادگار  ، سال پنجم ، شماره اول و دوم – شهریور – مهر 1324 . صص 96-97

  • 2-                  - روزنامه‌ ایران‌، اسفند 1375- تهران ، ص‌ 6 ، ایران‌ فقط تهران‌ نیست‌

  • 3-                  همان‌

  • 4-                  انقلاب مشروطه ایران به روایت اسناد وزارت امور خارجه انگلیس ( کتابهای آبی ) به اهتمام رحیم رضا زاده ملک – نشر مازیار و معین ، تهران چاپ اول 1377 ، ص 328

  • 5-                  همان -  صص 329 – 328 

  • 6-                  پیشین  ص 328

  • 7-                  همان  ص 328

  • 8-                  پیشین - ص 328

  • 9-                  سخنگویان‌ سه‌ گانه‌ آذربایجان‌ در انقلاب‌ مشروطیت‌، نصرت‌ الله‌ فتحی‌، 2536. صص‌ 288 – 287

  • 10-             ستارخان‌ سردار ملی‌ و نهضت‌ مشروطه‌، پناهی‌ سمنانی‌. نشر کتاب‌ نمونه‌، 1376 تهران‌. ص‌ 506 . در این کتاب مولف دچار خطا گردیده . چرا که مرحوم باقر خان در سال 1335 قمری و بعد از شهادت ستارخان به شهادت می رسد .

  • 11-             همان

  • 12-             سند مرحمتی آقای محمد عزیزی

  • 13-             دو مبارز جنبش‌ مشروطه‌، رحیم‌ رئیس‌نیا، عبدالحسین‌ ناهید. تهران‌ نشر آگاه‌ 2537 ص‌ 162

  • 14-          قیام‌ آذربایجان‌ و ستارخان‌، اسمعیل‌ امیر خیزی‌ - نشر کتاب‌ فروشی‌ تهران‌ - تبریز 1339

  • 15-دفتر تاریخ‌، جلد اول‌. مجموعه‌ اسناد و منابع‌ تاریخی‌ به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار - جلد اول‌ 1380، در این‌ مجموعه‌مقاله‌ها، یادداشتهای‌ مرحوم‌ علیم‌ السلطنه‌ با عنوان‌ برگهای‌ مشروطه‌ درج‌ گردیده‌ که‌ مطلب‌ فوق‌ از صص‌ 365 - 366 نقل‌گردید.

  • 16-مجله ی آینده – سال نوزدهم – فروردین – خرداد  1372 -  مقبره ستارخان ، سید حسن تقی زاده ، صص 137- 138

  • 17-در مورد نامه های ستارخان بنگرید به مقاله ی راقم این سطور تخت عنوان « نامه های ستارخان و دورنمایی از شهادت جانسور و دلخراش وی » مندرج در مجموعه مقالات و سخنرانیهای همایش بزرگداشت مشروطه ، مرداد ماه 1383 – تبریز ، نشر ستوده / گرد آورنده : ستاد بزرگداشت انقلاب مشروطه ، صص 809-828

  • 18-زیارت و عکس برداری از مزار ستارخان در شهر ری / تهران / 14/5/87

 


آچار سؤزلر : مزار ستارخان,