هارای نیوز

خبری - تحلیلی

نگاهی دیگر به فرضیه زبان دیرین آذربایجان

+0 به یه ن / بپسند

نگاهی دیگر به فرضیه زبان دیرین آذربایجان

 نویسنده و محقق : قاسم ترکان              منبع سایت : رضا همراز

هر آذربایجانی علاقمند به  زبان و ادبیات ترکی، از سر شور و شوقی که به زبان و فرهنگ خویش دارد و طعم تلخ ممنوعیت زبان مادری خود را در مدارس آذربایجان چشیده، یا روایاتی از به بند کشیده شدن زبان مادری خود در دوران پهلوی شنیده است و سالیان سال بار حسرت انتشار کتاب و مجله و روزنامه ای به زبان مادری‌اش را در دل خود به نهان و آشکار تحمل کرده است. در کنار صاحبان اندیشه های نژادپرستی و سردمداران عملی ساختن تز زبان واحد و ملت واحد، آتشفشانی از نفرت و انزجار مأوی گزیده در درون خویش را، نثار کسروی و همرایان و هم پیمانان او نیز کرده است، زیرا، او پژوهش‌هایی در  باره زبان دیرین آذربایجان داشته است که خود، آن زبان را آذری یا زبان باستان آذربایجان و شاخه ای از زبان کهن فارسی شمرده است و یارانش در بسط آن نظریه، مرزهای علم و عدل را وقعی ننهاده اند. این مرد عرصه پژوهش، به یافته خویش بسی بالیده و باهمادش بیش از خود وی شمشیر آخته خویش را بر فرق سر داعیان زبان و فرهنگ آذربایجان فرود آورده و انگ افتراق و تجزیه بر پیشانی این کسان زده است. این روند، دست ترک ستیزان را به ویژه در مسند مرکز نشینی برای اعمال هرگونه اجحافی در حق زبان و فرهنگ و هست و نیست آذربایجانی ها، باز گذاشته است.

از حوادث تأمل برانگیز و جنگ های خونین رفته در میان لشکر یکتنه آذربایجان به فرماندهی شاهزاده عباس میرزا با روس ها، تا به امروز، که منجر به عقد دو قرار داد تاریخی گلستان و ترکمانچای شد و سرانجام ارس به مثابه شمشیری آخته پهنه ای به نام آذربایجان را دو نیمه ساخت، با استقرار بلشوویسم در پهنه ای موسوم به اتحاد جماهیر شوروی، دیگر این جدایی خاک به جدایی برادر از برادر و خواهر از خواهر و ایل وتبار از یکدیگر منجر شد. "آیریلیق" ترنم این جدایی ها گشت و حسرت دیدار عزیزان از یکدیگر به دهه ها انجامید و زخمی طاقت فرساتر از آن نیز بر پیکر ما آذربایجانی ها نقش بست آن هم زخم زبان مادری مان بود که هرگاه سخنی از حقوق حقه خویش راندیم، متهم به تجزیه و خیانت به ایرانی شدیم که از بد روزگار، بعد از سقوط سلسله فخیمه  قاجار، این سرزمین پهناور را قومی بنام پارس و مفتخر به پارسه به کابین نامشروع خود درآورد و فرهنگ دیرین این سرزمین را با تمامی قومیت ها و ملیت‌های تشکیل دهنده آن، به نام و زبان خود مصادره کرد.

البته این شناعت، جز گستره جغرافیایی  سیاسی کاربردی نیافت و گستره فرهنگ فارسی، امروزه چنان خط و نشانی پر رنگ یافته است که رودکی از آن تاجیکستان، مولوی از آن افغانستان، نظامی و خاقانی و مهستی و دهلوی و بیلقانی،خجندی و ... هریک از آن کشورهای داعیه دار با مرزهای جغرافیایی معین شده‌اند، حتی وقتی جایزه بوکر روسیه در سال 2013 برای رمان «بازگشت به پنج رود» به آندری وولوس تعلق گرفت. در فرهنگستان زبان و ادبیات ایران، واکنشی به این اتفاق ادبی در مقیاس جهانی دیده نشد. این رمان در باره سالیان آخر حیات رودکی، بنیانگذار شعر فارسی به رشته تحریر درآمده بود. این داعیان زبان فارسی چه پاسداشتی برای بنیانگذار شعر خویش داشتند؟ از سوی دیگر، تاجیک ها آن چنان تندیسی رفیع از رودکی در بزرگترین پارک دوشنبه برافراشته اند که در کشور گل و بلبل خوابش نیز میسر نمی‌شود. شاید من جزء معدودین بودم که همان ابتدا، در صفحه اختصاصی ام (رادیوهای فارسی زبان) در روزنامه صائب تبریز به نقل از رادیو مسکو و رادیو آزادی باکو به آن رمان و جایزه گزافش در حد یک خبر پرداختم و یک بار نیز عکسی از تندیس رفیع رودکی در دوشنبه را آذین آخرین صفحه روزنامه صائب تبریز کردم.

پر واضح است که، دیگر زمان رجز خوانی ها به زور سرنیزه سپری شده است، دیوارها فرو ریخته و در عصر ارتباطات، حناها رنگ می بازد.

گفتم سلسله فخیمه قاجار، سلسله ای که شاهان و شاهزادگان فرهیخته و وطن پرست این سلسله مشروع، دردا که قربانی، تبلیغات سوء دودمان نامشروع پهلوی شدند. و اسفا که بعد از پهلوی نیز از این ایل حماسه ساز تاریخ چهارصد ساله ایران، اعاده حیثیت نشد. کی از آن پدر وپسر شیر مردی چون عباس میرزا نایب السلطنه زاده شد؟! شاهزاده صاحب شجاعت، درایت، علم، شرف، اندیشه و جمله خصایل انسانی، که نظیرش را تا به امروز تاریخ این آب و خاک موسوم به ایران ندیده است. مدام سخن از قائم مقام ها و امیر کبیرها می رود زهی انصاف که این صاحب نام ها از کدام بستر سربرآورده و به آن پایه ها عروج کرده بودند. به ویژه امیرکبیر تندخو، که سجایایش در قبال داشته های شاهزاده عباس میرزا مس می نماید. شاهزاده گان فرهیخته قاجار با آنهمه کثرت هر یک ستاره ای در آسمان علم و ادب و هنربودند. هنوز ترجمه های شاهزاده طاهر میرزا از الکساندر دوما و غیره از اقبال انتشار و استقبال برخوردار است. هنوز ملک قاسم میرزاها، فرهاد میرزاها، کامران میرزاها،نادر میرزاها و... برقعی از غبار کتمان و گاهی به رنگ نسیان به سیمای خویش دارند.

کدام آکادمی و پژوهشکده ای بوده و است که سلسله قاجار را آنالیز کند تا من داد زبان و فرهنگ و ایل وتبار خویش  را ملون به آهنگی مترنم به نغمه بیات باز ستانم.

من سوگواره زبانم را ناگزیر به دیگر زبانی چون فارسی شکرین می نویسم تا در گستره جغرافیای میهن مصادره شده ام، کس از سر بهانه نالیدن نتواند که من آن زبان ندانستمی! دیگر بدان جهت که ما سرودن ها و نوشتن ها به زبان فارسی را به مدعیان پارسی از باب آموزه فرا بخشیده ایم. ما زبان پارسی راپیراسته ایم، گواه این مدعا،  آفریده متهم این مقال(احمد کسروی) تحت عنوان "زبان پاک" است که به قول آقای همراز می بایست تندیس آن بزرگمرد را در فرهنگستان ادب فارسی برپا می ساختند.

کسروی بزرگمردی در پهنه دانش بود که نظیرش را شاید هرگز نتوان دید. کار وی در باره زبان آذری یک تحقیق علمی بود همانند بیشمار تحقیقات تمام یا ناتمامش. دینی که  کسروی بر گردن تاریخ آذربایجان از دیرباز تا مشروطه دارد ، هرگز قابل ادا نیست به ویژه با شهریاران گمنام خویش نکات تیره تاریخ آذربایجان را هویدا کرد. وی زبانشناس مشهوری بود و یافته هایش ارجدار. هر یافته ای سرنوشت خود را دارد،  یا در جایگاه اثبات خویش می ماند یا با یافته ای دیگر رد می شود. یافته کسروی قابل تأمل است، برهان وی شاخ ها و برگ ها در بر دارد . امّا کاستی هایش شگفتا و دریغا که جبران ناپذیر می نماید.

ما با زخمی که بر پیکر خویش داشتیم، بیش از توّجه، نفیر نفرت انگیز خود را به ساحت دانش کسروی نثار کردیم. ما نیز کاستی ها داشتیم. امّا جدای از هر داوری، نظریه کسروی، ما را بر آن داشت تا توجه ویژه ای به دیرینه خویش داشته و کمر همّت به کنکاش در تاریخ فرهنگ و زبان خود بر میان ببندیم.

یک شب طبق عادت در خانه زنده یاد استاد ترابی طباطبایی را زدم، بر اساس رسم معهودش بی پرسشی در را گشود وقتی که از پله‌های گرد چوبین‌اش بالا رفتم، جمعی مهمان استاد بودند و زنده یاد استاد ترابی تا بنده را دیدند، فرمودند؛ خوب آمده ای، بیا که شبی فراموش نشدنی در پیش رو داریم. زعامت مهمانان با زنده یاد استاد یحیی ذکاء بود. و من دلی پرخون از کاروند وی در برداشتم و مترصد فرصتی که به غنیمت نصیبم شده بود. فرصتی که هرگز در دفتر مهندس تقی زاده در میراث فرهنگی استان یا در محضر زنده یاد ساعد هدایی که به قدر جان دوستش می داشتم، برایم مهیا نمی‌شد.

میهمانان مرکب از آقا و خانم به جز زنده یاد استاد ذکاء همگی فارس زبان بودند که بر اساس مأموریتی ، از تهران برای پژوهش به تبریز آمده بودند. وقتی من در مورد "بالا حمام " سؤال کردم و انصاف طلبیدم که استاد، این کجایش بیان بالا یی در بر دارد که شما علیرغم مشهودی و معروفی جایگاه صفت و موصوف در زبان ترکی، سعی در کتمان ترکیب ترکی آن دارید و بیان حجم را به بیان سمت موکول داشته‌اید و سؤالات دیگر که مرحوم استاد ذکاء جدأ در مبلی که نشسته بودند آنقدر به تحلیل رفتند که من از گستاخی خویش در پیش تیم پیشکارش شرمنده شدم. زنده یاد استاد ترابی خطاب به استاد ذکاء فرمودند، بفرما، این هم مصداق بچه تبریز، تحویل بگیر و با این جمله در حد شوخی، جو را تلطیف نمودند. یکی از اعضای تیم که خانمی متشخص و اهل تحقیق بود، از سر کنجکاوی،  تمایل وافری به ادامه بحث داشتند. سخن ها رفت تا من با اشاره به ظرف و ظروف روی میز، قاشق و چنگال و بشقابی را برداشتم و رو به همان خانم گفتم؛ حال که به تقسیم میراث رسیدیم، این قاشق، بشقاب، قابلمه و کاسه‌ی آشپزخانه شما بر اساس نام هایشان از آن ما ترک هاست، بوش قاب، قاشیق، کاسا، قابلاما و... اول سریع بروید و برای خودتان ظرف افزارهایی بسازید و نامگذاری کنید و تویش غذایی با نام گذاری های خودتان بپزید و بخورید تا از گرسنگی سقط نشوید بعدأ تشریف بیاورید بحث مان را ادامه دهیم.

آن خانم و جمع فارس زبانشان که برای اولین بار می شنیدند، قابلمه، بشقاب یعنی چه یا کاسه و قاشق به چه می گویند. مستأصل ماندند. انصافأ خواستار فرصت هایی برای گفت و گو شدند و...

امّا من هنوز از آن خامی و گستاخی خویش در محضر زنده یاد استاد ذکاء شرمگینم. ما کسروی ها را، ذکاء ها را به بهای باوری منسوخ در باره زبان مادری شان، به یک چوب راندیم و از باب انصاف، بهای دیگر خدمات بی نظیر آن بزرگان را به رسم پاس ادا نکردیم. آن بزرگمرد (زنده یاد سید احمد کسروی) به تبع روح ستیزه جو و طبع کنکاش‌گر خویش و مطالعاتی که در حوزه تاریخ و سپس زبان شناسی آغاز کرده بود، بیش از همه بر اساس این باور که پیش از ترکان کسانی با زبانی در آذربایجان می زیستند، که حتمأ نیز چنین است، آن مردم زبانی، فرهنگی  و قومیتی داشتند، به گویش هایی چون تاتی و هرزندی بر خورده و آن گویش های دارای پیشینه ای مستور در هاله را، نشانی از آن زبان گمگشته پنداشته و با طبع جنجال آفرین خود در پای عَلَم ایرانیت، در صدد نمایاندن ریشه ای از "ایر" در این پهنه بود.

ضعف ما در طی طریق تحقیق، دستاوردی نصیب ما نکرد به جز، ناسزا گویی به پیکر و نامی که خود از زخم کارای تیغ بدمستان شریعت، بیرحمانه جان باخته بود.

ما نتوانستیم با مستنداتی محکمه پسند پرونده زبان آذری یا زبان باستانی آذربایجان را مختومه اعلام کنیم. ابیاتی از شیخ صفی الدین اردبیلی، گویش های ثبت شده در گلین قیه و هرزند و... کماکان پا برجا بود. خشم توفنده ما مانع از تعقل در باب مسئله می شد. در حالی که این پرونده بر اساس یافته های علمی پژوهشگرانی سخت کوش در فراسوی مرزها پیش تر از این ها بسته شده بود و ما راهی به آن پژوهش ها نجسته بودیم تا اینکه بزرگمرد عرصه پژوهش های صعب و سخت، که اتفاقأ شهره به پارس زده گی بود و عضو پیوسته فرهنگستان ادب فارسی به شمار می رفت، استاد اجل زنده یاد بهمن سرکاراتی، با دست یازی به یافته هایی ارج دار، و ترجمه آن مهمّات، داد ما را به عدل ستاند. دستاورد زنده یاد استاد سرکاراتی، مطلبی بس قابل اعتنا بود که در نخستین شماره فصلنامه  وزین  فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر شد.

***

از جمله بررسی های علمی در محور نظریه آذری یا زبان باستانی آذربایجان، پژوهشی ای است که از سوی زبان شناسی به نام و.ب هنینگ تحت عنوان "زبان کهن آذربایجان" صورت پذیرفته و اصل این مقاله ارزشمند به زبان انگلیسی چاپ و در تاریخ چهارم ماه دسامبر سال 1953 در انجمن زبان شناسی انگلستان قرائت شده است. خوشبختانه این مقاله سرنوشت ساز، از سوی پژوهشگر بیهمتا و همشهری همین کسروی مورد مؤاخذه، یعنی زنده یاد استاد دکتر بهمن سرکاراتی به زبان فارسی ترجمه  و در نخستین شماره نخستین سال انتشار مجله وزین" نامه فرهنگستان" زبان و ادب فارسی به چاپ رسیده است.

تاریخ انتشار مطلب مورد بحث بهار سال 1374 می باشد. یعنی بعد از سپری شدن 21 سال از قرائت مقاله مزبور توسط و ب هنینگ. و ما اینک بعد از سپری گشتن دودهه از نشر ترجمه این مقاله وزین، نگاهی دیگر به بحث نافرجام زبان دیرین آذربایجان داریم.

هنینگ از پژوهشگری به نام بائر یاد می کند، بائر 82 سال پیش (1932و1933) از هرزن و خلخال دیدن می‌کند. یعنی قریب یک دهه بعد از انتشار نظریه احمد کسروی در باره زبان آذری. هنوز معلوم نیست بائر چه نظری در باره نظریه کسروی داشت؟ امّا هنینگ نظر مساعدی به نظریه های کسروی ندارد. اکنون مقاله هنینگ برای ما حایز اهمیت می نماید.

 قطعا اساتید به این امر واقف هستند. که این تحقیق ارجدار به بطلان بخشی از فرضیه کسروی و سایر پژوهشگران انجامید. اما بنیاد بحث به سرانجام نرسید.

و. ب. هنینگ با مطالعات میدانی ارزنده و استناد به مدارک موجود و مد نظر قرار دادن زبان و گویش های پیرامونی آذربایجان معتقد است؛ ... "هیچ گونه تردید جدی در این مورد وجود ندارد که، پیش از ورود ترکان، مردم آذربایجان و زنجان نیز، همانند مردم سایر مناطق ایران، به زبان های ایرانی گفتگو می کردند"... البته استناد هنینگ به زبان های ایرانی جای بحث دارد. او در بخش دیگری از سخنان خود می نویسد: "بیست سال پیش زبان شناسی سویسی به نام دکتر امیل بائربرای پر کردن شکاف بزرگی که از حیث اطلاع بر احوال گویش های مذکور وجود دارد به اقدامی امید بخش دست زد. وی در سال های 32/1933 از هرزن و خلخال (اما نه از قره داغ) دیدن کرد... این محقق در دو کنگره مستشرقین که در سالهای 1935 و 1938 در شهرهای رم و بروکسل برگزار شد، در باره موادی که گرد آوری کرده بود و نیز روشی که در بررسی های خود به کار برده بود مقاله هایی ارایه کرد..."

بنا به گفته هنینگ متاسفانه شواهد گزارش های امیل بائر درخلاصه ی سخنرانی های چاپ شده کنگره حذف می شود و در اواخر جنگ دوم جهانی دکتر بائر در آلمان کشته می شود و از مواد کلانی که آن محقق گرد آورده بود حتی یک کلمه در دسترس عموم قرار نمی گیرد.

شاید یافته ها و اسناد گرد آوری شده از سوی دکتر بائر می توانست به مثابه سرنخ هایی اساسی برای ما جویندگان واقعیت به شمار آید. اگرچه بخشی از یادداشت های وی بعدها پیدا شد، امّا بخش مربوط به آذربایجان هنوز مفقود است.

هنینگ معتقد است نخستین باردر گلین قیه بود  که اروپایی ها متوجه بقایای زبان های ایرانی شدند و می نویسد: لمان هوپت محققی که در سال 1898 شبی را در روستای گلین قیه گذراند، متوجه گویش مخصوص آنجا شد و در گزارش سفر خویش که در سال 1910 منتشر کرد توجه دانش پژوهان را بدان جلب کرد.

وی ضمن اشاره به نظر مینورسکی ، همچنین محمد قزوینی از منابع جدید اطلاعاتی سخن به میان می آورد که از آن دکتر ماهیار نوابی است.وی می‌نویسد:

"دست یابی بدین منبع تازه را مدیون محقق ایرانی، دکتر ماهیار نوابی هستم که در دانشگاه تبریز به تدریس مشغول است."

هنینگ تمامی مطالعاتی را که تا به آنروز انجام گرفته است، با مطالعات میدانی خود جمع بندی کرده و هم ندا با دکتر بائر می گوید: "مسلم است که گویش هرزنی با تالشی ارتباط نزدیکی دارد... از سوی دیگر هرزنی با گویش زازا خویشاوندی نزدیکتردارد."

وی در ادامه می افزاید:" ... از شخصی موسوم به ویلسون که در آغاز قرن حاضر سرپرست کلیسای پرسبیتری آمریکایی در تبریز بوده، گزارشی در دست است حاکی از این که مردم هرزن را نادر شاه بیش از دویست سال پیش، از ناحیه تالش به محل سکونت فعلی شان کوچانده است..."

او سرانجام می نویسد: از این بحث با دست های خالی بر می گردیم. گویش هایی که گمان می رفت آخرین بقایای زبان کهن آذربایجان بوده باشند در بررسی دقیق تر معلوم می شود که در زمان های اخیر از مناطق دیگر به این ایالت راه یافته اند. همچنین شواهد  مکتوبی که کسروی از آثار فارسی جمع آوری کرده است متاسفانه نمی تواند مشکلی را بگشاید. هیچ اطلاعی قطعی و مسلم در دست نیست. مهم ترین این شواهد رباعیاتی هستند که در سده ی چهاردهم میلادی به گویش اردبیلی سروده شده اند. اما باید دانست که اردبیل در حاشیه آذربایجان، نزدیک تالش قرار گرفته است و از پیش نشان داده شده که لهجه ی رباعیات مذکور به زبان تالشی نزدیک است.

وی مقاله خود را با این جملات به پایان می برد.

" خلاصه مطلب اینکه گویش هایی که ما در این مقاله بدان ها اشاره کردیم- تالشی و هرزنی و خلخالی و تاکستان- همگی در مرز آذربایجان قرار دارند ، اما در باره زبانی که روزگاری در خود آذربایجان بدان گفتگو می شده هیچ گونه اطلاعی نداریم.

البته به نظر نگارنده نباید علقه میان شیخ صفی و خاندان وی با شیوخ گیلان را از نظر دور نگه داشت. شاه اسماعیل پیش از آغاز کار در کجا پناه گزیده بود؟! ما در باره شاه اسماعیل و سلسله صفویه و گزندی که از آن سلسله بر آذربایجان به ویژه تبریز رفته است، کنکاشی در خور به عمل نیاورده ایم. سروده های شیخ صفی نیز با پیشینه سنّی وی و نوادگانش با ادعای شیعی، کسروی و همانندها را دچار خطا ساخته است.

با درود به روان دکتر بهمن سرکاراتی که با ترجمه چنین اثر پژوهشی  قریب به بیست و چند سال پیش تئوری و لغزش های شتابزده زنده یاد احمد کسروی را به اثبات رسانده است. اما کسروی هر چه کرد خدمتی بود بس بزرگ که با پنداری غلط  ما شیفتگان زبان و ادبیات آذربایجانی را وا داشت تا همت به خرج داده و با دشنام گویی های بی حد و حصر به آن پاک روان، در باره پیشینه زبان مادری خود به کنکاش برخیزیم.

غرض اشارتی بود به ترجمه نظریه ای که بی هیچ جارو جنجالی و در کسوت یک تحقیق علمی تخصصی در رد فرضیه ای جنجالی و جدل بر انگیز تحقق یافت و به بار نشست.

جالب آنکه خود زنده یاد استاد بهمن سرکاراتی از جمله پاسداران زبان و اندیشه فارسی به شمار می رود و یکی از برجسته ترین عضو هیئت تحریریه فصلنامه وزین فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود که فقدان جایگاهش هنوز میسر نمی نماید.

آچار سؤزلر : زبان دیرین آذربایجان,