هارای نیوز

خبری - تحلیلی

داستان هایی از جوانمردان از میرحسین دلدار ؛ محقق و نویسنده

+0 به یه ن / بپسند


داستان هایی از جوانمردان                                   محقق و نویسنده : میر حسین دلدار بناب

بیش از دودهه است كه در باره ی جوانمردان و عیّاران پژوهش می كنم و اوقات خود را خوش می دارم و از كارهای شیرینشان كام خود را شیرین می كنم. حاصل یك دهه ی اوّل تلاشم كتابی شد با عنوان « عیّاران در تاریخ ایران » كه سال 1384 در تبریز به دست انتشارات احرار چاپیده شد! از آن پس دوباره به كار تحقیق و مطالعه پرداختم و كار را از نو آغاز كردم، این بار موضوع گسترده تر شد و دایره ی آن تمام جوانمردان را با هر عنوان و نامی اعم از ؛ قتیان، عیّاران، لوطی ها، داش مشدی ها، قوچی ها، آلوفته ها، شوالیه ها، سامورایی ها، نینجاها، اخی ها، قلندرها . .. را در بر گرفت .
از ایران گرفته تا عثمانی و چین و ژاپن و افغانستان و تركمنستان و انگلستان. از یعقوب لیث گرفته تا رابین هود و ستارخان و اخی سنان و لعل شهباز قلندر. بیش از صد منبع مرجع را به دقّت از نظر گذراندم، از قدیم ترین متون مانند سمك عیّار و قابوسنامه و الكامل تا جدیدترین آن ها مانند قلندریّه در تاریخ دكتر شفیعی كدكنی و ... حاصل كار بالغ بر 700صفحه  شده است. بخشی از آن  عنوان داستان هایی از جوانمردان به خود گرفته است.
دریغم آمد قبل از چاپ شما دوستان عزیز را از لذّت بعضی از آن ها محروم كنم. چرا كه به فردای نیامده نمی توان دل بست.

جوانمردی در حقّ حیوانات

آورده اند كه شخصی دعوی جوانمردی می كرد. روزی عدّه ای از جوانمردان به دیدنش آمدند. آن شخص به غلام خود گفت: سفره بیاور. امّا غلام نیاورد. مرد چندین مرتبه تقاضا كرد، جوانمردان دیگر گفتند: كه این از آیین جوانمردی به دور است كه چندین مرتبه تقاضا ی سفره كردی امّا غلامت نیاورد. در همین هنگام غلام با سفره داخل خانه شد. خواجه روی به غلامش كرده و گفت: « چرا سفره دیر آوردی؟ غلام گفت: مورچه ای اندر سفره شده بود و از جوانمردی نبود مورچه را از سفره بیفكندن. بایستادم تا  سهم خود بستد و سفره بیاوردم. همه گفتند: یا غلام باریك آوردی، چون تویی باید كه خدمت جوانمردان كند.» 40

دیده نادیده كردن

«آورده اند مردی زنی خواست، پیش از آن كه زن به خانه ی شوهر آید، وی را آبله برآمد و یك چشم وی به خلل شد.  مرد چون آن بشنید، گفت: مرا چشم درد آمد. پس از آن گفت: نابینا شدم. آن زن  را به خانه ی وی آوردند و مدّت بیست سال با آن زن بود، آنگاه زن بمرد.  مرد چشم باز كرد، گفتند: «این چه حال است؟ گفت:  خویشتن را نابینا ساختم، تا آن زن از من اندوهگین نشود، گفتند: تو بر همه ی جوانمردان سبقت كردی.» 41

مولانا نورالدین عبدالرّحمان جامی، حكایت یاد شده را با زیبایی تمام به نظم كشیده است كه گمان می رود مضمون آن را از قشیری گرفته باشد؛

آن جوانمرد زن زیبا خواست
خانه ی دل به خیالش آراست 
آن صنم عارضه ای پیدا كرد 
بر سر بستر   بالین جا كرد 
زآتش تب به رخش تاب نماند 
ز آبله   در گل او آب نماند  
مرد دلداده چو آن قصّه شنید
دیده بربست و به رخ پرده كشید 
پس از آن هر دو به هم پیوستند 
شاد و ناشاد به هم بنشستند 
آن نكو زن چو پس از سالی بیست 
كه درین دیر پرآفات بزیست 
خیمه در  عالم تنهایی زد 
مرد حالی دم بینایی زد لب 
گشادند حریفان به سؤال  
شرح جستند ز كیفیّت حال 
گفت آن روز كه آن غیرت حور  
مانداز آبله در عین قصور 
نظر از جمله جهان در بستم 
فارغ از دیدن او   بنشستم  
تا نداند كه من آن می بینم 
دامن خاطر  از او می چینم 
همه گفتند كه احسنت ای مرد 
وز حریفان به جوانمردی فرد 
غایت دین و مروّت این است 
حدّ  آیین  فتوّت این است.42

عزّت نفس

 
در هفت اورنگ جامی آمده است كه مردی تازی نژاد در بادیه می زیست، از قضای روزگار، گروهی بازرگان به آن بادیه رسیدند. مرد عرب از آنها به گرمی پذیرایی كرد و هر چه داشت در خدمت آنها گذاشت، و خود به انجام كاری به دوردست ها رفت.    بازرگانان كه سخاوت و جوانمردی مرد عرب را دیدند، از روی میل و علاقه ی خویش، بدره ای زر به زنش دادند و پی كار خود رفتند.  پس از چندی مرد عرب به خانه اش بازگشت.
زنش موضوع بدره ی زر را با او در میان گذاشت. مرد عرب زر را برداشت و به دنبال كاروان رفت. پس از چندی كه كاروانیان را یافت، خطاب به بازرگانان چنین گفت؛ 

كای سفیهان خطا اندیشه  
وی لئیمان خساست پیشه  
بود مهمانی ام از بهر كرم 
نه چو بیع از پی دینار و درم  
داده ی  خویش  ز من  بستانید 
پس رواحل به ره خود رانید
  ور نه تا جان بود در تنتان
  در  تن از نیزه كنم روزنتان 
داده ی خویش گرفتند و گذشت 
  و آن عرابی  ز قفاشان برگشت.43

منبع : http://mhdeldar.blog.ir/