اصغر زارع كهنموئی : تسویه حساب با حقیقت؟/ پاسخی به بخش آذربایجانِ گفتگوی سیدجواد طباطبایی با مهرنامه |
وحدت در گورستان امكانپذیر نیست. نمیتوان گروهی را به «معراج» برد و گروهی دیگر را به «قبرستان» و آنگاه از وحدت سخن گفت. وحدت سرزمینی، این تركیب اضافی زیبا، متاسفانه اسم رمز فاشیسم شده است. فاشیسم، وقتی همه «برخورداری»ها را از گروه مقابل خود گرفت و خود را تمام حق و مخالف را تمام ناحق خواند و وقتی مرثیه بر جسد بیجان او سرود، |
اشاره: تابستان سال گذشته، سخنان دكترسیدجواد طباطبایی درباره آذربایجان در مجله «مهرنامه»، احساسات بسیاری را جریحهدار كرد. او پیش از این، شخصیتهای ارزندهبسیاری چون جلال آل احمد و علی شریعتی را نیز نواخته بود. اما این بار، با سخنان غیرمسوولانه خود نه یك فرد و نه یك تفكر كه یك گروه قومی پرجمعیت و گسترده در سراسر كشور را مورد عنایات ویژه قرار داد!. نقد حاضر ناظر به بخش آذربایجانِ گفتگوی بلند مجله وزین مهرنامه با این استاد شناختهشده است نه بخشهای قبل و بعد آن كه این بخشها بر مدار سهساله این مجله بوده و اجرای چنین پروژههای ارزشمند فكری، جای تقدیر دارد. اهانتها و پریشانگوییهای استاد برجسته علم سیاست در این گفتگو چنان پراكنده و گسترده است كه نقد آن لاجرم مطول خواهد شد. ایشان در دو صفحه به چندین لایه از حرمت هویتی، حقوقی، تاریخی، اخلاقی، سیاسی و امنیتی مردم آذربایجان تاخته و تقریبا جایی را برای «اهانت نكردن» باقی نگذاشته است. سعی میشود در این یادداشت، به تكتك این اهانتها محترمانه پاسخ داده شود. اما قطعا پردازش عمیق بخش بزرگی از این اهانتها، در این مجال نمیگنجد. شایسته است، بگوییم، نوشته حاضر تنها یك یادداشت و جوابیه ژورنالیستی است. نگاه طباطبایی به آذربایجان و ایران، نیازمند رهیافت فلسفی، سیاسی، جامعهشناختی، اخلاقی و زبانشناختی است كه اهل نظر پیش از این بدان پرداختهاند و بعدها نیز خواهند پرداخت. این نخستین رفتار اهانتآمیز بخش كوچكی از روشنفكری ایرانی به تنوع قومی و بهخصوص مساله آذربایجان نیست. پیش از سیدجواد طباطبایی، غولهای بزرگتری نیز این افاضات غیرمسوولانه را طرح كردهاند. شایسته است روشنفكرانِ مقید به حقوقبشر، با تالیف كتاب و نگارش مقاله، واكنشهای شایستهای به این افاضات نشان دهند.
سیدجواد طباطبایی، اگر یك سخن صواب در این بخشِ پریشان از گفتگوی خود داشته باشد؛ این است: «من شاید نماینده خوبی برای پاسخدادن به این پرسشها نباشم» گل گفتید استاد! و من البته اعتقادی به این بخش از سخن شما نیز ندارم. هر انسان و بالطبع هر آذربایجانی میتواند درباره هویت خویشتن سخن بگوید شما نیز اگرچه بهنشانِ این گفتگو، آنچنان عرق و اعتقادی به هویتِ آذربایجانی خود كه عناصر مشخصی دارد، ندارید؛ اما میتوانید درباره خویشتنِ خود سخن بگویید. اما این توصیهی دوستانه را با اندكی گلایه به دوستان مهرنامهای خود و دیگر رسانههای رسمی و غیررسمی میكنم كه «سیدجواد طباطبایی» و امثالهم تنها نماینده و سخنگوی یگانهی هویتِ آذربایجانی نیستند؛ دیگرانی نیز هستند كه سخن دیگری میگویند و شایسته است، آن سخنان نیز كه اتفاقا رویدادهای سالیان اخیر را نشان میدهد در اكثریت مطلقِ بدون رسانه هستند، شنوده شود. جای بسی تاسف است كه تنها عده قلیلی پانایرانیست و نئوپانایرانیست آذربایجانی كه هیچ علاقه و عقیدهای به هویت آذربایجان ندارند و تنها به اعتبار محل تولدشان آذربایجانی هستند، سخنگویان رسمی هویت آذربایجان شدهاند. به یاد داشته باشیم هیچكس استالین مخوف را بهرغم نسبتش با گرجستان كه به قتل عام گرجستان هم پرداخت، هرگز بهعنوان سخنگوی هویت گرجیها نمیشناسد.
اخلاق حرفهای روزنامهنگاری، سوالات غیرمسوولانه و اشتباه تاریخی مهرنامه مهرنامهی وزین و پرافتخار كه برای تفسیر جهان و نه تغییر جهان آمده است، اینك پس از سه سال فعالیت پرارج، بیمحابا تلاش كرده، پای بر مهلكهای بگذاردكه سخت سنگلاخ و بس حساس است و تخصص بسیار و تبحر عمیق میطلبد. هر سه گفتگوكننده بزرگوار، با زبان تركی كمترین آشنایی را نداشته و سوالهایشان نشان میدهد كه كمترین شناختی هم از مسائل آذربایجان ندارند (كه اگر شناختی باشد، شایبهی همفكری و همراهی آنان با بیمایهترین جریانهای فكری و سیاسی قوت میگیرد). این گفتگو برای این نشریهی موفق، اینقدر اهمیت داشت كه سردبیر محترم و دبیر ارجمند بخش اندیشه آن به همراه یك پژوهشگر شناختهشده تاریخ روشنفكری این سالها، با هم به گفتگو با سیدجواد طباطبایی بنشینند. هر سهی این بزرگوار یك مساله را بهخوبی میدانند؛ اینكه، نباید در گفتگو مسائلی طرح شود كه پرسش و پاسخ به توهین و اتهام و نفرتپراكنی بیانجامد. آنها روزنامهنگار هستند و باید براساس اصول اخلاق حرفهای روزنامهنگاری، از هرگونه رفتار و گفتار احتمالی كه شایبه اهانت داشته باشد، بپرهیزند. طرح موضوعاتِ حساس بدون مطالعه عمیق و دقیق و با در قالب سوالات جهتدار و كاملا غیرمنطقی، قطعا پاسخهای غیرمسوولانه و فاجعهبار درپی خواهد داشت. در ادامه به دو سوال گزیده اشاره میكنم. «اما یكی از مسائلی كه پانتركیستها مطرح میكنند، ناظر به آموزش و پرورش است. آنها ادعا میكنند كه كودكی كه تا شش سالگی به زبان آذری صحبت كرده است، وقتی در هفت سالگی وارد مدرسه میشود، مجبور میشودكه فارسی تحصیل كند. نظرتان در این مورد چیست؟» این سوال آقای هاشمی، بیش از سخنان آقای طباطبایی قلب و جان مرا لرزاند. آقای هاشمی فلسفه خوانده و كتابهایی در نقد و بررسی بزرگان روشنفكری نوشته است. او قطعا به هرمنوتیك زبانی آشنا است. خوب است از ایشان بپرسیم، این واژهها در این سوال شما چه میكنند و اساسا چه شناختی از این واژهها دارید؟ «پانتركیستها»، «ادعا میكنند»، «زبان آذری»، «مجبور میشود» این سوال با همین ادبیات كافی است، شخصی با لحن و نگاه سیدجواد طباطبایی را به وجد آورد. آقای هاشمی، پانتركیستها چه كسانی هستند؟ زبان آذری چه صیغهای است؟ ادعا كدام است؟ من شخصا با تمام توانم، مساله آموزش زبان مادری آذربایجانیها در درون نظام آموزش و پرورش كشورمان را مطالبه میكنم، آیا من پانتركم؟ اگر میگویید آری، پس شما پانتركیسم را نمیشناسید. در ادامه به این مساله میپردازم. نگویید «ادعا» ادعا در كلام روزنامهنگاران یعنی نفی مساله. این را ما نمیگوییم بزرگترین اندیشمندان حقوق زبانی(Linguistic Rights) دنیا از جمله كاتلین هوگ، جنوا اسیترمن، رابرت فیلیپسن، تووه اسكوتناب كانگز و... میگویند. این یك اصل روانشناختی است، میتوانید همین سوال را مودبانه و عالمانه از یك روانشانس یا كارشناس حقوق زبانی یا زبانشناس بپرسید نه سیدجواد طباطبایی. این سوال چه ربطی به ایشان دارد؟ راستی شما میدانید «حقوق زبانی» یعنی چه؟ در ادامه توضیحی در این باره خواهم داد. «شما موقعی كه در تبریز بودید، خودتان را ابتدا آذربایجانی میدانستید یا ایرانی؟ تضادی دركار نبود؟»این سوال یك بدفهمی بزرگ را تداعی میكند: مگر آذربایجان چیزی جدا از ایران است كه یك نفر بگوید خود را ابتدا ایرانی میخواند یا آذربایجانی؟ دوم اینكه در جغرافیای ایران، یك اصفهانی خود را نخست اصفهانی میداند و بعد ایرانی. و در جغرافیای اصفهان، یك نجفآبادی خود را نخست، نجفآبادی میداند بعد اصفهانی. حالا چرا وقتی این سوال درباره آذربایجان مطرح میشود، یك آذربایجانی باید ابتدا خود را ایرانی بداند و بعد آذربایجانی!.این سوال و جواب متفاوت درباره آذربایجان نشاندهنده همان كجفهمی بزرگ است تو گویی، ما همواره هراس از سرّ مگویی داریم یعنی آذربایجان از ایران نیست این هراس چنان است كه بر زبان برخی بزرگان نیز میچرخد! این دو سوال و سوالاتی از این دست از سوی مهرنامه نشان میدهد كه دوستان مجرب مهرنامه بهرغم اشراف به حساسیتهای موجود درباره این مسائل، عامدا و ابتدا به ساكن به بازكردن باب سخن به بدترین شكل ممكن همت كردهاند. این عزیزان،مثل همه سالهای گذشته بهراحتی میتوانستند این بخش از گفتگو را چنان مدیریت كنند كه سیدجواد آشكارا به بخش بزرگی از هموطنانمان توهین نكند. دوستان باتجربه ما این شیوه مدیریت حساسیتها را خوب میشناسند. در مرحله دوم میتوانستند در برابر این اهانتهای آشكار كه در ادامه تبیین خواهد شد، موضع بگیرند كه برخلاف تكلیف اخلاق حرفهای روزنامهنگاری، از این امر مهم در این بخش ابا كردند درحالی كه در بخش دیگری از گفتگو، درباره عنایتهای خاص سیدجواد نسبتبه روشنفكران، موضع گرفتند. شبهه این است؛ گو اینكه دوستان بزرگوار با این سخنان همدل و همراه بودهاند كه موضع نگرفتند. با تمام احترام به این سه بزرگوار، جای بسی تالم است كه اینان دربرابر اهانتهای طباطبایی به همسنخان خود موضع میگیرند اما در برابر اهانتهای آشكار و دلآزار ایشان به انبوه هموطنان خود، خم به ابرو نمیآورند. در مرحله سوم اما میتوانستند با مطالعه متن تدوینشدهی گفتگو، از انتشار اهانتها خودداری كنند. این روند مرسوم در كشور ما و در تمام روزنامههای جهان است كه خبرنگاران و مدیران روزنامه با مطالعه دقیق متون، قبل از انتشار، درباره حساسیتهای آن بهویژه درباره احتمال وجود عبارات اهانتآمیز، تدقیق و تجدیدنظر كنند. دوستان ما متاسفانه با وجود جملات آشكارا توهینآمیز كه شبهه نژادپرستانهبودن آنها میرود، اقدامی به حذف آنها نكردند. در عالم روزنامهنگاری برخلاف حرفههای دیگر، حتی یك اشتباه پذیرفتنی نیست. حتی عذرخواهی مهرنامه بهخاطر این توهین نمیتواند از عمق فاجعه بكاهد. انتشار این بخش از گفتگو با ادبیات بسیار توهینآمیز و جملات غیرمسوولانه، اشتباه تاریخی كسانی است كه میتوان آنها را حرفهایترین و مجربترین تیم مطبوعاتی كشور خواند. اهانت عریانِ موجود در این گفتگو، در مرحله نخست نه متوجه سیدجواد طباطبایی كه دقیقا متوجه روزنامهنگارانی است كه این گفتگو را خلق و منتشر كردهاند.
تركبودن، ایرانیبودن و وحدت سرزمینی «هرچه در اطراف خود میگردم، كمتر كسی را پیدا میكنم كه حس تركبودن را بر احساسات ملیت ایرانی ترجیح دهد» این سخن آشكارا گویای یك حكمِ ناصواب است:«ترك بودن، نافی ایرانی بودن است». این حكم ناصواب، در پی خود، احكام دیگری را صادر میكند: «ملیت ایرانی، عناصر یكدستی دارد»، «باید خوانش تكساحتی از ملیت ایرانی داشت و آن در غیاب ساحت تركی، حتما ساحت فارسی است»، «ملیت ایرانی یعنی فارسبودن و لاغیر» توضیح لازم نیست اینكه «ملیت ایرانی» در زبان این فیلسوف سیاسی ایراندوست اینقدر تقلیل مییابد، جای تاسف دارد. زمانی سیدمحمد خاتمی در مقدمهای بر كتاب رضا صالحی امیری،ایران را «رنگینكمان هویتها»خواند. اینكه آیا این خوانش حداقلی از ملیت ایرانی، میتواند «وحدت سرزمینی» ایران را تحكیم ببخشد، جای تامل دارد. قطعا كسی كه قرائت نفیگونه و انكارگرایانه از ملیت ایرانی ارائه میكند، برخلاف ادعای صریح خود، نمیتواند اعتقادی به وحدت سرزمینی داشته باشد. آقای دكتر طباطبایی عزیز، وحدت در گورستان امكانپذیر نیست. نمیتوان گروهی را به «معراج» برد و گروهی دیگر را به «قبرستان» و آنگاه از وحدت سخن گفت. وحدت سرزمینی، این تركیب اضافی زیبا، متاسفانه اسم رمز فاشیسم شده است. فاشیسم، وقتی همه «برخورداری»ها را از گروه مقابل خود گرفت و خود را تمام حق و مخالف را تمام ناحق خواند و وقتی مرثیه بر جسد بیجان او سرود، آنگاه بیرق وحدت درانداخت. شما از كدام وحدت سرزمینی سخن میگوید استاد؟ وحدت سرزمینی واژه مقدسی است شما لطفا به زبان نیاورید شما كه هیچ حقی برای مای دیگری قائل نیستید. اگر واقعا به وحدت سرزمینی اعتقاد دارید، باید به حقوق ما و حق بودن ما نیز معتقد باشید. وحدت با به رسمیت شناختن دیگری معنی مییابد. اگر شما ایران را تكساحتی میبینید با چه كسی میخواهید وحدت كنید؟ وحدت زمانی معنی دارد كه من و شما به یك میزان از فرصتهای برابر بهره ببریم. آیا چنین است؟ «تجزیهطلبی» كلیدواژه مهم دیگری است كه مدام بر زبان دوستان بهظاهر ایراندوست جاری میشود. از نظر اینان، همه كسانی كه حقوق قومیتها را پیگیری میكنند، تجزیهطلب هستند. انگ تجزیهطلبی، بسیار خطرناك و زندگیسوز است. بسیاری از آذربایجانیها از ترس این اتهام امنیتی بزرگ، دم نمیزنند. همه میدانند مطالبه كمترین حقی، آنان را رنگی خواهد كرد. اما آیا واقعا چه تعداد از فعالان هویتطلب آذربایجان، تجزیهطلب یا استقلالطلب هستند؟ بهعنوان كسی كه جریانهای مختلف آذربایجان را از نزدیك میشناسم، بهجرات میگویم، اندیشه تجزیه/استقلال در آذربایجان بسیاربسیار نازل و در حد ابسیلون است. بهگواه بسیاری از مورخین معاصر، حتی فرقه دموكرات و جریان پیشهوری نیز هرگز سودای تجزیه نداشت. تقریبا تمامی گروههای فعال و نیز همه فعالان، نخبگان و روشنفكران آذربایجانی، تجزیه را اكیدا و صراحتا نفی كردهاند. حالا چگونه است كه «تجزیهطلبی» ورد زبان دوستان شده، قصه حیرتآوری است. حقیقت این است كه «تجزیهطلبی» برساختهی كسانی است كه از حق میترسند. آنان میدانند تنها راه مقابله با مطالبات آذربایجانیها، فرافكنی است. امر تجزیه بیشتر متوجه پایتخت است تا پیرامون. مركز(ملغمهای از روشنفكری و حاكمیت) اگر واقعا از تجزیه هراس دارد، باید برای نگهبانی از ایران، با تدبیر و درایت به این هراس خود، پایان بخشد. امر نكوهیده تجزیهطلبی، محصول امر نكوهیدهتر تجزیههراسی است كه روشنكفران ما در دل فرزندان مركز ایجاد كردهاند. فرزندان ما چنان بار آمدهاند كه تا یك آذربایجانیِ مدافع حقوق قومی را میبینند، او را دشمن شماره یك كشور و تجزیهطلب میخوانند در حالی كه همین آذربایجانی، بزرگترین مدافع تمامیت ارضی و معتقدترین به آن است. انگ تجزیهطلبی به مدافعان حقوق قومیتها، ظلم مضاعفی به آذربایجان و البته به ایران است.
هویت آذربایجان، تركبودن، تركزبانبودن، آذریبودن داستان هویت در آذربایجان، بیشباهت به یك تراژدی نیست. این داستان را با تحلیل سخنان سیدجواد بازمیگویم. «تا وقتی دبستان بودم فارسی نمیدانستم وقتی وارد دبیرستان شدم توانستم فارسی بخوانم و تا حدی نیز صحبت كنم» این سخن سیدجواد مرا یاد سخن ناسرخسرو قبادیانی انداخت كه گفت «در تبریز شاعری دیدم قطراننام كه فارسی را نیك نمیدانست» و یاد سخنان بسیاری دیگر از جمله علامه جعفری افتادم. من نیز شخصا چنین تجربهای داشتم نه در عصر ناصرخسرو و نه در دهه بیست كه همین بیست سال پیش. ناآشنایی و فارسیندانی سیدجواد و قطران و علامه و من و میلیونها آذربایجانی دیگر در این پهنه عظیم زمانی و مكانی، یك حكم قطعی را عیان میكند: «آذربایجانیها فارس نیستند» سیدجواد بهجای این حكم، حكم عجیب دیگری دارد: «آذربایجانیها ترك نیستند» پس چیستند؟ سیدجواد طباطبایی میگوید: «تركزبان هستند» سیدجواد بدون اینكه بداند «زبان بخشی از هویت آدمی است» و به همین دلیل، كسی كه زبانش مادریاش تركی است، خودش نیز ترك است؛ بلافاصله با ناشیگری تمام وارد بحث بسیار چندشآور نژادی میشود كه از این فیلسوف مدرنیسم بسیار حیرتآور است. میگوید: «امروزه رگههای ظاهر تركی را درساكنان برخی روستاها میتوان دید، اما در شهرهای بزرگ چنین نیست.» اگر به چنین استدلالهای نژادشناختی در جستجوی هویتِ انسانِ قرن بیست و یكم پناه ببریم، بدون كوچكترین تردیدی، گرفتار گفتمان قبیلهگرایی، نژادگرایی و قومگرایی شدهایم. همچنین با پیگرفتن این استدلالِ نژادشناختی در شناسایی هویتِ دیگر مردمان سرزمین ایران، باید یگوییم «سادات» فارس نیستند آنها عربهایی هستند كه به زبان فارسی سخن میگویند. یا اهالی فلان شهر و بهمان شهر كه احتمالا در نتیجه ممزوج شدن با دیگران در جریان لشكركشیهای اعراب و رومیان و افاغنه و مغول و ...، ژن آنان را به ارث بردهاند، رومیان، افاغنه، اعراب یا مغولهایی هستند كه اینك به زبان فارسی سخن میگویند! كسی كه با استدلال نژادی به شناخت هویت روی میآورد آشكارا در جستجوی نژاد خالص است، اندیشهای كه رهبر آن هیتلر بود. چگونه است كه فیلسوف برجسته ما، زبان را از عناصر هویتی نمیداند اما به نژاد و ظاهر و ... هویت میبخشد؟! سوال مهم این است آن دهاتیها كه ایشان رگههای تركی در آنها دیده است چه قیافههای متفاوتی دارند كه ایشان در شهرها آن رگهها را ندیده است؟ طبیعی است كه قیافهی آفتابسوخته دهاتیها با قیافه مهتابندیدهی شهریها متفاوت باشد. نكند ایشان این تفاوتِ طبیعی را دلیلی بر تفاوت نژادی میداند! میشود دهها نفر از اهالی تركیه و عراق و سوریه را خدمت استاد طباطبایی برد و ایشان قبل از حرف زدن با آنها، اصلا متوجه ترك و عرب و عجم بودنشان نشود. همانطور كه میتوان دهها فارسِ اصیل(!) را به تركیه برد و تا سخن نگفتهاند فارس بودن آنها را كتمان كرد. دیگر گذشت آن زمان كه تفاوتهای ظاهری انسانها بخشی از هویت آنها تلقی میشد. گذشت آن زمان كه سیاهبودن، هویتی و سفیدبودن هویت دیگری تلقی میشد. اكنون نه سیاه و سفید بودن كه چگونه زیستن و چگونه اندیشیدن اركان مهم هویتی انسان است و آقای طباطباییِ فیلسوف، قطعا ارزش و اهمیت زبان را در چگونه اندیشیدن میدانند. اگر من به زبان تركی متولد میشوم، تركی میاندیشم، تركی زندگی میكنم، یعنی اینكه من تركم. همانطور كه سادات عزیز كه قطعا یك روز از مرزهای عربی به ایران آمدهاند، عرب نیستند چون آنها فارس یا ترك یا لر یا كرد متولد شدهاند و كرد و ترك و فارس و ... هستند. بله من تركم و تركبودن با ایرانی بودن تنافری ندارد. من یك ایرانی هستم من یك آذربایجانی هستم یك ترك هستم خطرناك هم نیستم. و هماتاقی من در كوی دانشگاه تهران یك ایرانی دیگری بود، اصفهانی بود، فارس بود، او هم هرگز خطرناك نبود. او عزیز بود. زبان او عزیز جامعه رسانهای، روشنفكری و حاكمیتی بود. سالانه میلیاردها میلیارد ریال بودجه صرف ترویج و گسترش زبان او میشد. اما همینها، همین خوبان، همین كارگزاران فرهنگی از گسترش زبان من میهراسیدند و حداقل حقوق زبانی را برای من قائل نبودند. او عزیز بود و من نبودم. وقتی من این تفاوت و تبعیض را دیدم خواستار برابری شدم خواستار حقوق زبانیام. همین كافی بود كه من به یك موجود خطرناك تبدیل شوم همو كه سیدجواد از آن تحت عناوین غیرمسوولانهای چون ابله، بیسواد، بیشعور، پانترك و ... یاد میكند. سیدجواد مدام از واژههای ترك و آذری استفاده میكند. پیش از او امثال كسروی، با نگارش كتابها و صدور بیانیهها و انتشار میلیونها صفحه مطلب، ما را «آذری» خواندهاند، بیاینكه بدانند در خیابانهای تبریز و در كوچهپسكوچههای روستاهای آذربایجان، واژهای با عنوان «آذری» هیچ طنینی جز در رادیو و تلویزیون و تریبونهای رسمی ندارد. این برساختهی پهلویسم، چه نسبتی با هویت سیدجواد دارد؟ هموكه مدام میگوید؛ «من لهجه تركی داشتم»، «ترك ها ق را نمیتوانند تلفظ كنند» و... . آذری چه نسبتی با هویت من دارد، وقتی هموطنانم صدها بار تجربه تحقیر و توهین را بر جانم تحمیل میكنند؟ هرگز یادشان نیست كه من به زعم روشنفكران آنها آذری هستم نه ترك. در عرصه رسمی مرا آذری خطاب میكنند تا من از اصلیترین لایه هویتی خود، دور بمانم و هرگز با حمل این هویت، در عرصه رسمی نتوانم قدمی جلو بردارم. همزمان در عرصه عمومی چنان به این اصلیترین لایه هویتی من میتازند كه برای ادامه زیستن، خودم داوطلبانه آن را وانهم تا دیگر تحقیر نشوم. «انكار» و «تحقیر» پروژه گازانبری فاشیسم است یك دستهاش به دست طبقه نخبگان است و دسته دیگرش به دست طبقه فرومایگان. آذری برساختهی زیبایی است برای انكار من. كجا است این زبان آذری؟ چرا یك جلد كتاب به این زبان موجود نیست؟ مگر میشود زبان عزیز تاتی چهار تا دهكده را به میلیونها نفر تعمیم داد؟ آخر این بیانصافی است پروفسور! شما خورشید فروزان را گذاشتهاید و به نور گذری شهاب سنگ مینگرید؟ چهسان است كه با اتكا به همین استدلال شما، تمام استان فارس را تركستان بدانیم؟ یا تمام خراسان را؟ یا حتی تمام اصفهان را؟ كه در بخشهای بزرگ هر سه استان یادشده، تركان بومی بسیاری زندگی میكنند. اگر به فرض شما، نسل پانزدهم پدران من هزارسال پیش با ورود تركان سلجوقی، زبان آذری(!) را وانهادند و به تركی گرویدند، شما الان با چه استدلال انسانی میخواهید مرا پس از ده قرن تركی زیستن، به قرن پنجم بازگردانید و به من بگویید آذری باش، آذرییی كه خود نمیدانید چیست؟ اگر چنین خواهشی از ما دارید، پیش از ما خودتان نیز فارسی را فروگذارید و به زبان پهلوی برگردید. میتوانید؟ اینجا از نئوپانایرانیستهای آذربایجانی كه خود را آذری میخوانند یك سوال دارم؛ چرا وقتی با پدر و مادرتان حرف میزنید، تركی صحبت میكنید؟ بهتر نیست، «آذری» حرف بزنید؟ چرا حتی وقتی با خودتان حرف میزنید؛ تركی یا فارسی حرف میزنید؛ شما مگر هویتگرا نیستید؟ مگر نمیگویید آذری هستید؟ چرا آذری حرف نمیزنید؟ چرا آذری نمینویسید؟ شما نمیتوانید؛ چون اساسا چنین برساختهای وجود ندارد. حالا آذری خواندن من، چه سودی به شما دارد؟ میخواهید بگویید آذری، همان لهجهای از فارسی است بنابراین آذربایجانیها فارس هستند؟ پای این استدلال چوبین بود چون نه من و نه سیدجواد طباطبایی تا پیش از اینكه به مدرسه برویم، فارسی نمیدانستیم؟ یعنی اینكه مادر ما، ما را فارس نزاییده است. هویت كه نمیتواند ساختگی باشد. از سیدجواد میخواهم سری به آذربایجان بزند و از پیرمردها و پیرزنهایی كه سواد فارسی ندارند، با زبان خودشان بپرسد، آیا آذری هستند یا ترك. جواب آنها روشن است؛ آنها میگویند ترك هستیم. البته بلافاصله خواهد گفت ایرانی و آذربایجانی هستند نه تركیهای. به عنوان كسی كه عاشق ایران است التماس میكنم دست از این دستاندازیها بردارید. انكارگرایی و نعل وارونه، ایران ما را تضعیف میكند.
پانتركیسمِ بیگانه با ایران و نعل وارونه به هویتطلبان پانتركیسم، پانعربیسم و پانایرانیسم سه مدل خاورمیانهای از ناسیونالیسم هیتلری بودند كه در یك كلام، همه ابعاد یك ناسیونالیسم ویرانگر و غیربشری را در تاریخ خود دارند. بخشی از تاریخ پانتركیسم مثل همه گونههای ناسیونالیسم افراطی، تاریخ جنایت است. اما پانتركیسم هیچ نسبتی با مردمان ترك در سراسر جهان از جمله ایران ندارد همانطور پانژرمنیسم با همه تاریخ سیاه خود، هیچ نسبتی با انسانهایی كه به آلمانی سخن میگویند و مینویسند، ندارد. كسی نمیتواند یك عرب را بهدلیل عربینوشتن و دفاع از زبان و ادبیات عربی، به پانعربیسم متهم كند. این منطق، هیچجای دنیا و در هیچ مكتب منطقی، معنایی ندارد جز در مكتب فاشیسم كه از «همه چیز»ِ بیربط برای اثبات یك اتهام بهره میبرند: اتهام پانتركیسم. با منطق شما، باید دكتر آذرتاش آذرنوش عزیز، یك پانعرب و مرحوم دكتر سیدجعفر شهیدی، یك پانفارس باشند چون آن یكی عمر خویشتن را صرف عربی و این یكی صرف فارسی كرد. واژه پانتركیسم با پرسش آقای هاشمی وارد گفتگوی طباطبایی میشود و بلافاصله از سوی ایشان به بدترین لحن ممكن، تبیین میشود. سوال آقای هاشمی پیش از این نقل شد، از آقای هاشمی تقاضا میكنم، برای یك هفته دو كار مهم انجام دهد، یك كتابِ معتبر(و نه ترجمههای ناقص برخی اساتیدِ خاص) بردارد و درباره «پانتركیسم» چیزكی بخواند و آنگاه سوار ماشین شود و سری به آذربایجان بزند و از مردم عادی تا نحلههای مختلف فعالان آذربایجان، سوالاتی درباره مطالبه حقوق زبانی بپرسد. قطع یقین او حتی یك پانتركیست در آذربایجان نخواهد یافت كه با آن مبانی و تعاریف و تاریخ پانتركیسم كوچكترین قرابتی داشته باشد. بله، پانتركیسم با آذربایجان مطلقا بیگانه است. شما هیچ ردپایی از ایدهئولوژی پانتركیسم در آذربایجان نمییابید چه در اندیشه آذربایجانیها و چه در عرصه عمل و رفتار و روابط آنها. اما پانتركیسم تنها یك جا ارتباط وثیق و گسترده با آذربایجان دارد: زمانی كه طباطباییها و هاشمیها میخواهند درباره حقوق زبانی و مطالبات بهحق آذربایجانیها سخن بگویند؛ اینجا بدون كوچكترین درنگی، همه این فعالان آذربایجانی به پانتركیسم متهم میشوند. آقای طباطبایی عزیز، من هم با شما همعقیدهام، پانتركها حرف مفت زیاد میزنند و بسیار افسانه میبافند. اجازه بدهید بگویم من این سخن را درباره همه «پان»ها كه تاریخسوز هستند، صادق میدانم. این تنها پانتركیسم نیست كه ملغمهای از بیسوادی و بیشعوری است، همه ایدهئولوژیهای تمامیتخواه شوونیست چنیناند. پان بد است، چه از نوع پانتركیسمش و چه از نوع پانعربیسم و پانكردیسم و پانژرمنیسم و البته پانایرانیسمش. اما استاد عزیز، این ترهات چه ربطی به آذربایجان و حقوق حقه ما دارد؟ ما میخواهیم به زبان مادری خود بخوانیم و بنویسیم(حقی كه بهراستی از ما دریغ شده) این مطالبه كوچكترین ربطی به پانتركیسم ندارد. پانتركیسم حتی در تركیه، دوران نقاهت و ندامت خود را میگذارند اینكه شما با كدام عینك، ردپای آن را در آذربایجان میبینید، جای بسی حیرت است. یك ماه از گفتگوی شما با مهرنامه میگذرد صدهانظر درباره این گفتگو، منتشر شده است. نمیدانم چقدر در جریان این بازخوردها قرار گرفتهاید. امروز تنها یك ماه بعد از انتشار، یك ایمیل از همان ایمیلهای عمومی كه بهصورت انبوه به همه میفرستند، دریافت كردم. معلوم بود چندین بار ارسال شده است. میدانید سابجكت ایمیل چه بود؟ «گفتگوی سیدجواد طباطبایی درباره پانتركیسم و تجزیهطلبی» این عنوان گفتگوی شما است كه دست به دست میچرخد آقای دكتر. این دوكلمه چه نسبتی با منِ روزنامهنگار آذربایجانی و شمای فیلسوف آذربایجانی دارد؟ بهصراحت میگویم این دو واژه هیچ نسبتی با احدالناسی در آذربایجان حتی با فعالترین فعالان آذربایجانی ندارد. این دو واژه تنها با كسانی نسبت دارد كه دوست دارند پانتركیسم و تجزبهطلبی را چنان در آذربایجان پررنگ كنند كه كسی جرات سخن گفتن از مطالبه مهم و حقوق نخستین خود از جمله زبان مادری نداشته باشد. بله جناب فیلسوف، كسانی هستند كه از سخنان شما بهغایت خوشحال شدند چون آنچه آنان تاكنون، در ادبیات میلیشیایی خود به همه فعالان آذربایجانی اتهام میزدند شما با صدای بلند و از بلندگوی رسمی مهرنامه، مطرح كردید. میدانید آقای طباطبایی، آب در آسیاب كدامین سفلگان ریختید؟ میدانید كدام محفلها از سخنان شما به وجد آمدند؟ شما فلسفه سیاست خواندهاید، یك سر برگردید و كفزدن و رقص و پایكوبی پسروترین گروههای سیاسی جامعهمان را ببینید و ببینید كه چگونه سخن شما را بر بیرق نفرت خود حك كردهاند و برسر مردم بیچاره آذربایجان میزنند. پانفلانیسم بزرگترین خطر جامعه بشریت و خطرناكترین مرض تاریخ است. شما از یك وجه پانفلانیسم یعنی پانتركیسم سخن راندید كه حقیقتا در ایران ما و در آذربایجان عزیز ما ردپایی ندارد. اما شایسته است شما كه خطر چنین مرضی را میشناسید به بدیل آن نیز در ایران اشاره كنید. حتما به عنوان فیلسوف سیاسی میدانید اكنون بر برساختههای تاریخ كشورمان، چه اندیشههایی با چه انگیزههای خانمانسوزی رشد كرده و میكنند. حتما اطلاع دارید كه این اندیشه مطلقه چگونه در شریان حیات سیاسی و اجتماعی رخنه كرده و چه سودای خطرناكی در سر دارد. شما فیلسوف سیاسی هستید چرا صدای سم اسبان نئونازیسم ایرانی را نمیشنوید؟ ---------------------------------- ** منبع اصلی : نوید ذربایجان |
+0 به یه ن / بپسند
�