هارای نیوز

خبری - تحلیلی

بابك خرّمدین ؛ دلاور آذربایجان

+0 به یه ن / بپسند

بابك خرّمدین ؛ دلاور آذربایجان

یازار : ناصر فرمانی-دكترای ادبیات فارسی از دانشگاه ارومیه و دكترای تاریخ اسلام از آتاترك تركیه

بابك خرّمدین ( دلاور آذربایجان ) نوشته اند: قلمرو عبّاسی چنان وسعتی داشت كه وقتی آفتاب در كناره ی غربی آن غروب می كرد كناره ی شرقی اش سپیده می دمید. در این پهنه ی پهناور اغلب مردم از ستم و تبعیض دستگاه عبّاسی به ستوه آمده بودند. به شهادت تاریخ؛ پردامنه ترین مخالفان این خلافت، قیام خرّمیان آذربایجان بود، كه تنها ازآن روز كه پرچم نهضت به دست بابك سپرده شد بیست و دو سال طول كشید.

بیست و دو سال نبرد با نیروهای هارون و مأمون و معتصم، عمق قیام و ایمان و اراده ی استوار مردم این خطّه را می رساند... بابك قهرمان آذربایجان كه سایه ی شمشیرش مأمن بی پناهان و از پای افتادگان بود در ده بلال آباد از محال میمد؛ پای به دنیای پر از كین و ستم نهاد. از همان روز طنین خشم آهنگ پدر را در گوش جان خود شنید"مردی كه شمشیرش زنگار بگیرد مرده ای بیش نیست". زبیده خاتون همسر هارون الرّشید؛ كه در ییلاق تبریز رحل اقامت افكنده بود از اوضاع آشفته ی منطقه، هارون را مطّلع كرد. هارون در روزهای شاد نامزدی شان؛ تبریز را به همسرش زبیده خاتون هدیه داده بود و در تبریز قصر تابستانی برایش ساخته بود. پدر بابك «عبدالله» و مادرش«برومند» در ده بلال آباد با بسیاری از اسیران در زندان بودند.

 برومند به اسیران زن می گفت: « خواهرانم اگر می خواهید پوزه ی دشمن را به خاك بمالید تا می توانید؛ خود را خونسرد نشان دهید یعنی اگر اندوهگین باشیم دشمن خوشحال می شود . »
 و عبدالله پدربابك به اسیران مرد می گفت: « بدانید كه دانه ای كه می خواهد بروید سنگ را شكافته و خود را به منظر آفتاب می رساند.»  و...

بابك هر چه می كوشید نمی توانست پدر و مادر خویش را آرام كند بالآخره آتش انتقام در چشمان بلوطی بابك زبانه می كشید. در درون بابك طوفانی شده بود. در این زمان در مورّخه ی 201 هجری بابك هفت و هشت ساله بود. تاراج گران هارون الرّشید؛ خرّمیان را كه در هر گوشه ای سر به شورش برداشته بودند می یافتند و دسته دسته به دار می كشیدند. هارون الرّشید گروه های دیگری را بنا به خواسته ی برتری جویانه ی خود؛ مازیار و افشین را به سرپیچی از مزاحمین خلیفه تحریك و ترغیب می كردند تا از اوضاع آشفته بهره مند شوند و به قولی از آب گل آلود ماهی بگیرند. در محال پیشكین (مشكین شهر) هر كس كه می توانست سلاح به دست بگیرد و بر اسب نشیند رو سوی قلعه ی (بَذ) نهاده بود تا جاویدان را یاری دهد.

بابك نیز جزو یاران جاویدان بود. نیروهای جاویدان در ساحل رود قره سو رحل اقامت افكنده بودند، ارمغان بهار آن سال برای خرّمیان سیل بود و بلا. (از سویی سپاهیان هارون مانند تگرگ بر سرزمین پربركت خیز آذربایجان نازل شده بود. دشمن نیز جسد پدر بابك را از دامنه ی كوه سبلان آورده و در تخته ی سنگی كه در دید خرّمیان بود گذاشته بودند.) افشین دوست قبلی بابك به تحریك معتصم به جنگ بابك شتافت و به حیله، او را در غار قلعه ی قهقهه (واقع در بخش هوراند از توابع شهرستان اهر) دستگیر كرد و به بغداد نزد معتصم فرستاد و ناجوانمردانه او را به چوبه ی دار نزدیك تر كرد.

بابك در دارالخلیفه ی بغداد لقب شیطان سبلان گرفته بود. وقتی كه بابك وارد دارالخلیفه شد. معتصم با لحنی خشك گفت: چرا سلام نكردی؟! بابك گفت: از مهمان ناخوانده انتظار سلام نباید كرد. معتصم (  به بابك ) گفت : ترا عفو می كنم به شرطی كه از اعتقادات خود تبرّی جویی.!
بابك گفت: گنهكاران توبه می كنند... وقتی كه خواستند در هنگام اعدام چشمان بابك را ببندند بابك گفت: بگذارید با چشمان باز بمیرم.! دست راستش را قطع كردند ولی خم به ابرو نیاورد؛ بعد از مدّتی زانو زد و خم شد و تمام صورتش را با خون گرمش گلگون كرد. گفتند: چرا این كار را كردید؟ گفت: « در مقابل دشمن نامرد، مردانه باید جان داد تا مبادا دشمن گمان كند كه پریدگی رنگ من از ترس مرگ است. »

همه گفتند: بابك در این قصر با این كلمه در سرِدار، ما را شكست داد و... سال 223هجری بود كه اسب تیز رو بابك   « قاراقاشقا » از دست معتصم فرار كرد و خودش را بر بام بلند آذر بایجان ( قلّه ی سبلان ) رساند و در آن جا دریاچه ای به شفّافی چشمان بابك یافت و خودش را در فقدان بابك به دریاچه زد و جان سپرد. اكنون نیز شیهه ی قاراقاشقا در لابه لای صخره های سرد سبلان می پیچد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع : http://naserha.arzublog.com/
زنده باد تاریخ پر گهر آذربایجان
جاوید باد مردان قهرمان و دلاور آذربایجان
روحت شاد باد بابك - قهرمان ملی آذربایجان و ایران

آچار سؤزلر : آذربایجان, بابک,